و نيز آن حضرت مىفرمايد :
مردى به پيامبر صلىاللهعليهوآله عرضه داشت : چيزى به من ياد بده ، حضرت فرمود : برو و عصبانى مشو .
آن مرد مىگويد : به همان موعظه اكتفا كرده به سوى اهلم روانه شدم ، مدتى گذشت براى قبيله آن مرد جنگى پيش آمد ، آماده كارزار شدند ، آن مرد هم سلاح برداشته به ميان قوم آمد ، ناگهان سخن رسول خدا صلىاللهعليهوآله به يادش آمد كه فرمود : از خشم و غضب بپرهيز .
سلاح را گذاشت و به ميان دشمن آمد و فرياد زد ، از زخم و قتل و زدن اثر و سودى براى طرفين نيست ، من بر ذمه مىگيرم كه از مال و منالم به شما بدهم ، تا دست از درگيرى برداريد ، دشمن گفت : آنچه تو مىگويى ما به آن سزاوارتريم ، آن گاه هر دو قوم با هم آشتى كرده و آتش غضب بين آنان خاموش شد[318] .
خواجه نصير طوسى در « اخلاق ناصرى » مىگويد :
غضب حركتى بود نفس را كه مبدأ آن شهوت و انتقام بود و اين حركت چون به عنف بود آتش خشم افروخته شود و خون در غليان آيد و دماغ و شريانات از دخانى مظلم ممتلى شود تا عقل محجوب گردد و فعل او ضعيف ، چنان كه حكما گفتهاند :
بنيه انسانى مانند غار كوهى شود مملو به حريق آتش و محتنق به لهب و دخان كه از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه اشتعال چيزى ديگر معلوم نشود و در اين حال معالجه اين تغيّر و اطفاى اين نايره در غايت تعذّر بود ، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال كنند ماده قوت گيرد و سبب زيادت اشتعال شود ، اگر به موعظت تمسك كنند خشم بيشتر شود و اگر در تسكين حيله نمايند لهب و مشعله زياده گردد و در اشخاص به حسب اختلاف امزجه اين حال مختلف درافتد ، چه تركيبى باشد مانند تركيب كبريت كه از كمتر شررى اشتعال يابد و تركيبى باشد به مناسبت تركيب روغن كه اشتعال آن را سببى بيشتر بايد و هم چنين تركيبى بود مانند تركيب چوب خشك و چوب تر ، تا به تركيبى رسد كه اشتعال آن در غايت تعذّر بود و اين ترتيب به اعتبار حال غضب بود در عنفوان مبدأ حركت .
اما آن گاه كه سبب متواتر شود ، اصناف مراتب متساوى نمايند ، چنان كه از اندك آتشى كه از احتكاكى ضعيف متواتر كه در چوبى حادث شود ، بيشههاى عظيم و درختان بهم در شده ، چه خشك و چه تر سوخته گردد و تأمل بايد كرد در حال ميغ و صاعقه كه چگونه از احتكاك و بخار رطب و يابس بر يكديگر اشتعال بروق و قذف صواعق كه بر كوههاى سخت و سنگهاى خاره گذر يابد حادث مىشود و همين اعتبار در حال تهيج غضب نكابت او اگر چه به سبب كمتر كلمه بود رعايت بايد كرد .
و بقراطيس حكيم گويد :
من به سلامت آن كشتى كه باد سخت و شدّت آشوب دريا به لجه افكند كه بر كوههاى عظيم مشتمل بود و بر سنگهاى سخت زند ، اميدوارترم از آن كه به سلامت غضبان ملتهب ، چه ملاحان را در تخليص آن كشتى مجال استعمال لطايف حيل باشد و هيچ حيله در تسكين شعله غضبى كه زبانه مىزند نافع نيايد و چندان كه وعظ و تضرع و خضوع بيشتر به كار دارند مانند آتشى كه هيزم خشك بر او افكند تيزى بيشتر نمايد .