عرفان اسلامی

حسین انصاریان

جلد 10 -صفحه : 215/ 152
نمايش فراداده

حضرت زين العابدين عليه‏السلام در صحيفه ثانيه در مناجات عارفان تقاضاهاى عجيبى از حضرت حق براى قرار گرفتن در اهل لقا و قرب و وصال و اتصال دارند :

اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ تَوَشَّحَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ اِلَيْكَ فى حَدائِقِ صُدُورِهِمْ ، وَاَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمجامِعِ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ اِلى اَوْكارِ الاَْفْكارِ يَأْوُونَ وَفى رِياضِ الْقُرْبِ وَالْمُكاشَفَةِ يَرْتَعُونَ وَمِنْ حِياضِ الْمَحَبَّةِ بِكَأْسِ الْمُلاطَفَةِ يَكْرَعُونَ[382] .

بار خدايا ! اى معبود من واى مقصد و مقصود من ! مرا از آن بندگانى قرار ده كه درختان شوق به تو در باغ‏هاى سينه آنان به هم پيچيده و آتش عشق به حضرتت در مجامع دل‏هاشان شعله كشيده ، آنان كه به لانه انديشه در حقّت پناه برده و فكرى در اين جهان هستى جز تو ندارند و در باغ قرب و مكاشفه ، در چرا هستند و از حوض عشق و محبت تو به جام لطفت شراب دوستى و قرب مى‏نوشند .

آرى ، اين است انسان ، آن موجودى كه لايق خلافت ، هدايت ، اصالت ، شرافت ، كرامت ، قربت ، محبت ، عنايت ، عافيت ، سلامت ، سعادت ، رشادت ، شهادت و جنّت است ، ولى اين همه به دست آوردنش فقط در سايه اتصال به انبيا و قرآن و ائمه عليهم‏السلام و معارف الهيه ميسّر است و بس و اين كه اى خواننده عزيز ! خود را بشناس و از رهبران الهى خبر بگير و دست به دامان آنان زن و با آن بزرگواران همراه شو ، با اقتداى به ايشان راه رسيدن به كمالات انسان و درجات الهى و مقام با عظمت قرب و وصال حضرت دوست را طى كن و از اين عالم به عالم ديگر شو و به موت اختيارى بمير كه ارزش اين مردن به گفته رسول الهى از شهادت در ميدان جنگ بالاتر است .

حكيم صفاى اصفهانى در مقام با عظمت انسان مى‏گويد :


  • وحدت جمعم نه لامكان نه مكانم رسته‏ام از اين مكان و كون مركب كى نهم اندر قفاى كام جهان گام پيش‏تر از آن كه طور زايد و موسى آن برى از حدّ و نقطه سيّال فانيم و باقيم به مأمن سرمد صرف وجودم نه صورتم نه هيولا در ره عشق امتياز پير و جوان نيست شمس كمالم نه آفت و نه افولم باغ بهشتم نه بهمن و نه خزانم

  • برتر از اين هر دوام نه اين و نه آنم فرد بسيطم محيط كون و مكانم من كه سراپاى صد هزار جهانم بر گله عقل و نفس و وهم شبانم دائره و مركز و مدير زمانم دهر و زمان در پناه امن و امانم وحدت بى‏صورتم نه جسم و نه جانم تا چه كند عقل پير و بخت جوانم باغ بهشتم نه بهمن و نه خزانم باغ بهشتم نه بهمن و نه خزانم