عرفان اسلامی

حسین انصاریان

جلد 13 -صفحه : 380/ 210
نمايش فراداده

358 ـ درسهايى از حيات اويس

خواجه كائنات درباره اين شترچران يمنى كه مردى گمنام و شخصى ساده بود ، ولى بر اثر درس‏گرفتن از اسلام ، خيمه زندگى به بارگاه قدس كشيده ، فرمود :

اويس از بهترين تابعين است به احسان و عطوفت .

خواجه انبيا گاه گاهى رو به سوى يمن مى‏كرد و مى‏فرمود :

إنّي لَأجِدُ نفَسَ الرَّحْمنِ مِنْ جَانِبِ الْيَمَنْ !

به حقيقت كه بوى رحمان از جانب يمن به مشام جانم مى‏رسد .

و باز آن سرور كائنات مى‏فرمود :

آه كه مرا چه اشتياق فراوانى به ديدار آن عزيز الهى است .


  • همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى به كسى جمال خود را ننموده‏اى و ببينم غم و رنج و درد و محنت همه مستعد قتلم همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه بنشين كنار جويى

  • چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگويى تو ببُر سر از تن من ببر از ميانه گويى تو قدم به چشم من نه بنشين كنار جويى تو قدم به چشم من نه بنشين كنار جويى

رسول عزيز اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود :

در امت من مردى است كه به عدد موى گوسپندان ربيعه و مضر در قيامت شفاعت كند و گويند در عرب هيچ قبيله‏اى به اندازه آن دو قبيله گوسپند نداشت ، صحابه گفتند : اين كيست ؟ فرمود : عبد من عبيد اللّه ، گفتند : ما همه بندگان خداييم نام او چيست ؟ فرمود :

اويس ، گفتند : او كجاست ؟ گفت : به قرن ، گفتند : او تو را ديده است ؟ گفت : به ديده ظاهر نديده ، گفتند : عجب چنين عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته ؟ فرمود :

او را به دو حالت چنين مقامى است : يكى غلبه حال ، دوم تعظيم شريعت من ، او را مادرى پير است كه همانند فرزندش ايمان آورده ، از چشم عليل و از دست و پاى سست است ، اويس به وقت روز شتر چرانى مى‏كند و مزد آن ، بر خود و مادر خرج كند ، سپس به اميرالمؤمنين فرمود : على جان ! تو او را خواهى ديد ، از من او را سلام برسان و بگو بر امت من دعا كن.

هرم بن حيان مى‏گويد : چون حديث رسول درباره شفاعت اويس شنيدم ، آرزوى ديدار او كردم ، به كوفه شدم و وى را طلب كردم تا او را در كنار فرات باز يافتم ، وضو مى‏گرفت و جامه مى‏شست ، وى را از صفتى كه درباره او شنيدم شناختم ، سلام كردم جواب داد و در من نگريست ، خواستم دستش را بگيرم دست نداد ، گفتم : رَحِمَكَ اللّهُ يا اُوَيْسُ وَغَفَرَ لَكَ[368] . چگونه‏اى ؟ آن گاه گريستم ، اويس نيز بگريست و گفت : حَيّاكَ اللّهُ يا هَرَمَ بْنَ حَيّانَ[369] .