عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اى خداوند قادر متعال و اى بخشنده مهربان ! با بدن پاره پاره و خونين به سوى تو مى‏آيم در حالى كه تن ، ناپاك است ، ولى رسول تو گفت : مرا از اين حالت خواهى بخشيد .

اى خداى مهربان ! مرا ببخش . . . نتوانستم آب بيابم تا خود را پاكيزه كنم و به اين ضيافت عظيمى كه مرا به سوى آن مى‏خوانى بيايم ، تقصير از من نبود و اگر بود از رحمت بى‏پايان و لا يتناهى تو اميد عفو دارم .

مرا ببخش و از رحمت خود مأيوس مساز . . . اين شهادت را كه با رضايت كامل و اشتياق انجام گرفته ، قبول كن و مرا از لطف و عنايت خويش محروم مفرما .

خداى من ! خانواده خود و اين تازه عروس را كه ديشب با يك دنيا اميد و آرزو جا گذاشتم به تو سپردم ، تو براى روزى دادن و نگاهداريش شايسته‏ترى .

اى خدا ! آمدم مرا از خود مران كه درى ديگر جز اين نمى‏شناسم ، اين بگفت و چشم بر هم گذاشت ، تا از هر چه غير اوست ، چشم پوشيده باشد و تنها به وجه او نظر داشته باشد .

آرى ، حنظله تازه داماد كه با اين اشتياق به جانب شهادت شتافته بود ، بالاخره به آرزوى خودش رسيد و خواب تازه عروس او به حقيقت پيوست .

در اين حال نبى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ديدار جنازه پاك شهدا شتافت ، پس از عبور از جلوى چند نفر چشمش به حنظله افتاد ، نگاهى بر او انداخته مدتى بر بدن خونين آن جوان رشيد خيره شد ، پس از آن رو به طرف مؤمنان كه در اطراف حلقه زده بودند كرده فرمود :

اين همان جوانى است كه ديشب عروسى كرد و از بستر زفاف مستقيماً به ميدان جنگ شتافت و امروز او را در اين حال مى‏بينيد ، اين جوان از شدت ورع و تقوا ، مدت‏ها در تب و تاب و التهاب گذراند كه مبادا با بدن غسل نكرده كشته شود ، اما اكنون ديدم كه ملائكه بين زمين و آسمان او را غسل مى‏دهند ! !

در اين وقت نجمه كه او هم مانند اهل مدينه مى‏خواست خبرى از محبوب خود بگيرد جلو رسيد و چون بدن خونين آن شهيد عزيز را نگريست ، زانويش تاب مقاومت نياورد ، به زمين نشست و نگاهى به روى او افكند و در حالى كه مى‏گريست گفت :

اى حنظله ! محبوب من ! خدا تو را بيامرزد ، چه خوب شجاعانه جان سپردى ، چه ايمان بزرگى از خود نشان دادى .

گويى مرگ را چون هدف روشنى در مقابل خود مى‏ديدى و رقص‏كنان به سوى آن شتافتى .

اى نجمه به فداى تو باد ، برو كه سعادتمند رفتى ، ولى فراموش نكن كه به من وعده كردى كه در آن دنيا مرا از ياد نبرى و همان طور كه حين وداع با تو گفتم ، دعا كن كه من هم به زودى به دنبال تو بيايم تا جشن عروسى خود را آنجا يعنى در عالم پاك و بى‏آلايش تكميل كنيم .

حضار از اين سخنرانى عالى ، تعجب كرده و از جهتى متأثر شدند و بر شجاعت و محبت اين زن به ديده احترام نگريستند[367] .

/ 380