130 ـ نيت الهى در برداشتن قدم
استادى كه نزد او قسمتى از مكاسب شيخ و كفايه آخوند را تلمّذ مىكردم مىفرمود : طلبهاى از ايران جهت تحصيل به سامرا رفت و در يكى از مدارس آن شهر مقيم شد .پس از مدتى خبر فوت پدرش را شنيد ، از ياران مدرسه سؤال كرد كه در اين مدرسه مرد خدا كيست ؟ به او گفتند : آن شخصى كه در كنار حوض مشغول آب برداشتن است مرد خداست . نزد او آمد در حالى كه مشغول پر كردن آفتابه بود . عرضه داشت : پدرم از دنيا رفته ، خواهش مىكنم از درگاه خدا براى او طلب مغفرت كنيد ؛ آن مرد خدا گفت : وضو ندارم ، ولى اين مستراح رفتن و قدمهايى كه در اين مسير بر مىدارم براى خدا نيّت مىكنم و ثوابش را هديه پدر تو مىكنم !!آن طلبه سخت رنجيده شد ، ولى همان شب پدر خويش را در خواب ديد كه به او گفت : فرزندم ! از بركت قدمهايى كه آن مرد خدا در طريق مستراح براى خدا برداشت ، من از ثواب آن قدمها در عالم برزخ بهرهمند شدم[138] .131 ـ اگر مكلف از آداب نماز غافل گردد
امام باقر و امام صادق عليهماالسلام به فضيل بن يسار فرمودند : از نمازت آنچه توجه قلبت با آن بوده از آن توست ، مكلّف اگر تمام نماز را غلط به جا آورد ، يا از آداب آن غافل گردد، آن نماز را مىپيچيند وسپس به صورت صاحبش مىزنند[139] .132 ـ آيا مىدانى در حضور كه بودم ؟
ابو حمزه ثمالى مىگويد :حضرت سجاد عليهالسلام را ديدم نماز مىخواند ، عباى آن جناب از شانهاش افتاد ، حضرت تا از نماز فارغ نشد به عبا دست نزد . پس از نماز پرسيدم : چرا به عبا توجه نفرمودى ؟فرمود : واى بر تو آيا مىدانى در حضور كه بودم ؟ همانا از عبد قبول نمىشود نمازى مگر آنچه توجه قلب به آن بوده . عرض كردم : پس ما هلاك شديم ؟ فرمود : هرگز همانا نقص عبادات را خداوند با نافلهها براى مؤمنان تمام مىكند[140] .133 ـ انفسهم عفيفة
شنيدستم زنى صاحب جمالى به دامان كودكانى داشت مضطر ز بهرِ كودكان با فكر و تشويش مگر همسايهاش آهنگرِ راد كز آن دارا برآيد آرزويش قضا را چشم آن همسايه ناگاه چه آهنگر به رخسارش نظر كرد به جانش آتشِ شهوت برافروخت دلش در دام زلف آن گل اندام شده شيرى شكار آهوى چشم بسا دل كز نگاهى رفته از دست نگاه ديده جانها داده بر باد غرض مرغ خرد صيد هوس گشت دلش شد پاى بند آن پرى چهر بداد از كف همه دين و دلش را چه حاجات زن غمديده بشنيد بگفت اى جان اگر كامم برآرى بگفتا شرمى اى منعم خدا را بگفت از شرع و آيين ياد كن ياد بگفت از راه شيطان باز شو باز بگفتا پند قرآن گوش كن گوش بگفت از آب چشمانم بينديش بگفت آتش مزن بر اين دل ريش فقيرى بىنوا در قحط سالى كه نانشان بود آب از ديده تر روان شد بر درِ همسايه خويش ببخشد قوت و از غم گردد آزاد شود نانِ يتيمان آبرويش به هنگام حديث افتاد بر ماه طمع بر حسنِ آن رشك قمر كرد كه اين آتش هزاران خانمان سوخت مسخر شد چو مرغ خسته در دام معاذ اللّه ز دست شهوت و خشم سپرلطف حق است از تير اين شست ز جور ديده دلها گشته ناشاد عجب عنقاى جان صيد مگس گشت تعالى اللّه چه زنجيرى بود مهر كه سوزد برق شهوت حاصلش را به پاسخ با نويد و وجد و اميد تو را بخشم هر آن حاجت كه دارى بگفت ايزد ببخشد جرم ما را بگفت اين دل به وصلت شاد كن شاد بگفت اى نازنين كم ناز شو ناز بگفت از جام غفران نوش كن نوش بگفت آتش مزن بر اين دل ريش بگفت آتش مزن بر اين دل ريش