عبداللّه بن حسن مىگويد :كنيزى رومى داشتم كه از حالات او تعجّب مىكردم ، بعضى از شبها نزديك من مىخوابيد ، چون بيدار مىشدم او را نمىيافتم ، به دنبالش مىگشتم ، مىديدم در جايى از خانه سر به سجده گذاشته و مىگويد : به محبّتى كه بر من دارى مرا بيامرز .به او گفتم : نگو به محبّتى كه بر من دارى ، بگو به محبّتى كه بر تو دارم . گفت : نه ، او بود كه به محبّتش مرا از شرك نجات داد ، او بود كه به عشقش بر من ديدهام را در اين دل شب بيدار نگاه داشت ، در حالى كه چشمها به خواب است !![101]
96 ـ سخط الهى
ابو هاشم قرشى مىگويد :زنى از يمن به منطقه ما آمد و بر ديار ما وارد شد . او را سريّه مىگفتند ، به وقت شب از او ناله و زارى مىشنيدم ، به خدمتكار خانه گفتم : در احوال اين زن دقت كن ببين چه مىكند ؟او را ديد چشم از آسمان برنمىدارد و همانگونه كه به سوى قبله قرار گرفته مىگويد :خداوندا ! سريّه را آفريدى و او را با نعمتهايت تغذيه كردى و از حالى به حالى سير دادى ، تمام برنامههايت نيكو و بلاهايت بر من زيبا بود ، با اين همه من با چنگ زدن به دامن گناه ، خود را در معرض سخط تو قرار دادم ، مىبينى مرا ، انگار خيال مىكنم كه تو مرا در بدكرداريم نمىبينى در حالى كه تو عظيم و خبير و بر هر چيز توانايى[102] .
97 ـ مرا در اين مكان رها كنيد
شيخ كلينى از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند : در زمان بنىاسرائيل مردى داراى منصب قضاوت بود ، قاضى را برادرى بود شايسته و صالح و او داراى زنى بود متديّن كه بعضى از انبياى بنىاسرائيل از نوادهها و نتيجههاى او بودند !امير بنىاسرائيل جهت انجام كارى به شخص مطمئنّى نيازمند شد ، چنين شخصى را از قاضى خواست قاضى گفت : امروز موثّقتر از برادرم كسى را نمىشناسم امير او را خواست ، آن مرد از اجابت خواسته امير كراهت داشت ؛ به قاضى گفت : از اين كه امر همسرم را ضايع بگذارم ناراحتم . امّا عذر او قبول نشد و مجبور به انجام مأموريت گشت .به برادر گفت : امروز چيزى در زندگى من از وضع همسرم مهمتر نيست ، بجاى من از او نگهدارى كن و به برنامههاى زندگى اين زن خدايى توجّه داشته باش ، تا من از سفر برگردم !مرد به سفر رفت . زن از شدّت اتصال به حق از خانه خارج نمىشد . قاضى گاه به گاهى به درب خانه مراجعه كرده و نيازهاى منزل را رسيدگى مىكرد .روزى از آن زن متديّن درخواست نامشروع كرد . زن با كمال شدّت به او پاسخ منفى داد . قاضى او را تهديد كرد كه اگر خواستهام را نپذيرى به امير مىگويم زن در غيبت برادرم خيانت كرد . زن به او گفت : آنچه از دستت برآيد كوتاهى مكن !!قاضى شقى نزد امير ، از آن صالحه عابده شكايت كرد . امير گفت : هرچه حكم شرع اقتضا مىكند در حق او اجرا كن !