از زنى از شايستگان از عباد حق نقل شده :چون نماز شب را بجاى مىآورد بالاى بام مىرفت ، پيراهن و روبند بر خود محكم مىكرد و مىگفت : خدايا ! ستارگان درآمدند و به تاريكى شب هجوم آوردند ، چشمها خوابيد ، پادشاهان در به روى همه بستند ، هر عاشقى با معشوق خلوت كرد و من در برابر حضرت تو ايستادهام . آن گاه به نماز روى مىكرد تا سحر مىرسيد و صبح صادق از پى آن آشكار مىگشت ، مىگفت : اى خداى من ! امشب گذشت و امروز آمد ، اى كاش مىدانستم ديشبم را قبول كردى تا به خود تهنيت بگويم ، يا نپذيرفتى تا عزا بگيرم ، من تا هستم همينم چنانچه تو همانى ، به عزّتت قسم اگر از پيشگاهت مرا برانى من از اين در نمىروم ؛ زيرا آن اطلاعى كه من از جود و كرم تو دارم نمىگذارد از اين در نااميد شوم !![98]
93 ـ مناجات تا طلوع فجر
مىگويند : زنى كور همه شب تا وقت سحر براى عبادت بيدار بود . چون سحر مىرسيد ، با صدايى حزين مىگفت : الهى ! بندگانت شب را گذراندند و به رحمت و فضل و مغفرتت سبقت گرفتند ، تو را به تو مىخوانم نه به غير تو ، مرا در گروه سبقت گيرندگان به رحمتت قرار ده ، مقامم را در بهشت در زمره مقرّبين بالا بر ، به بندگان شايستهات ملحقم كن ، تو ارحم الراحمين واعظم العظماء و اكرمالكرمايى ، اى كريم ! آن گاه به حالت سجده بر زمين مىافتاد كه صداى افتادنش شنيده مىشد سپس تا طلوع فجر در گريه و مناجات بود[99] .
94 ـ آنقدر گفت تا غش كرد
يحيى بن بسطام مىگويد :شاهد مجلس شعوانه ـ آن زنى كه به حقيقت توبه كرده بود ـ بودم ، گريه و نالهاش شنيده مىشد ، به دوستم گفتم : او را تنها ببينم و بگويم : به خود رحم كن و اين قدر نفس را آزار مده ! گفت : اين تو و اينهم اين زن عابده . به نزد او آمديم ، من به او گفتم : اگر با نفس مدارا مىكردى و از گريهات مىكاستى بهتر بود . گريه كرد و گفت : دوست دارم آن قدر گريه كنم تا اشكم تمام شود ، آن گاه خون بگريم تا حدّى كه قطرهاى خون در جوارحم نماند ، من كجا و گريه ؟ من كجا و گريه ؟ آن قدر گفت تا غش كرد !![100]