92 ـ من از اين در نمى‏روم - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به او گفتم : بعد از موت چه ؟ گفت : هركس به بعد از مرگ يقين داشته باشد ، محكم دامن ترس از عقاب را مى‏چسبد و دنيا را جاى ماندن نمى‏بيند . سپس گفت : اى كسى كه در برابر وجهت ، هر وجهى هلاك است ، با توفيق نظر به وجهت مرا سپيد روى كن ، دلم را غرق عشق خود نما و مرا از ذلّت سرزنش فردا پناهم بده ، محقّقاً وقت حياى از تو رسيده و زمان توبه آمده . سپس گفت : اگر گذشت تو نبود ، اجل به من مهلت نمى‏داد ، واگر عفوت نبود ، نسبت به آنچه نزد تو است آرزو پيدا نمى‏كردم ، آن گاه از من دور شد و گذشت[97] .

92 ـ من از اين در نمى‏روم

از زنى از شايستگان از عباد حق نقل شده :

چون نماز شب را بجاى مى‏آورد بالاى بام مى‏رفت ، پيراهن و روبند بر خود محكم مى‏كرد و مى‏گفت : خدايا ! ستارگان درآمدند و به تاريكى شب هجوم آوردند ، چشم‏ها خوابيد ، پادشاهان در به روى همه بستند ، هر عاشقى با معشوق خلوت كرد و من در برابر حضرت تو ايستاده‏ام . آن گاه به نماز روى مى‏كرد تا سحر مى‏رسيد و صبح صادق از پى آن آشكار مى‏گشت ، مى‏گفت : اى خداى من ! امشب گذشت و امروز آمد ، اى كاش مى‏دانستم ديشبم را قبول كردى تا به خود تهنيت بگويم ، يا نپذيرفتى تا عزا بگيرم ، من تا هستم همينم چنانچه تو همانى ، به عزّتت قسم اگر از پيشگاهت مرا برانى من از اين در نمى‏روم ؛ زيرا آن اطلاعى كه من از جود و كرم تو دارم نمى‏گذارد از اين در نااميد شوم !![98]

93 ـ مناجات تا طلوع فجر

مى‏گويند : زنى كور همه شب تا وقت سحر براى عبادت بيدار بود . چون سحر مى‏رسيد ، با صدايى حزين مى‏گفت : الهى ! بندگانت شب را گذراندند و به رحمت و فضل و مغفرتت سبقت گرفتند ، تو را به تو مى‏خوانم نه به غير تو ، مرا در گروه سبقت گيرندگان به رحمتت قرار ده ، مقامم را در بهشت در زمره مقرّبين بالا بر ، به بندگان شايسته‏ات ملحقم كن ، تو ارحم الراحمين واعظم العظماء و اكرم‏الكرمايى ، اى كريم ! آن گاه به حالت سجده بر زمين مى‏افتاد كه صداى افتادنش شنيده مى‏شد سپس تا طلوع فجر در گريه و مناجات بود[99] .

94 ـ آنقدر گفت تا غش كرد

يحيى بن بسطام مى‏گويد :

شاهد مجلس شعوانه ـ آن زنى كه به حقيقت توبه كرده بود ـ بودم ، گريه و ناله‏اش شنيده مى‏شد ، به دوستم گفتم : او را تنها ببينم و بگويم : به خود رحم كن و اين قدر نفس را آزار مده ! گفت : اين تو و اين‏هم اين زن عابده . به نزد او آمديم ، من به او گفتم : اگر با نفس مدارا مى‏كردى و از گريه‏ات مى‏كاستى بهتر بود . گريه كرد و گفت : دوست دارم آن قدر گريه كنم تا اشكم تمام شود ، آن گاه خون بگريم تا حدّى كه قطره‏اى خون در جوارحم نماند ، من كجا و گريه ؟ من كجا و گريه ؟ آن قدر گفت تا غش كرد !![100]

/ 380