470 ـ ايمان بر من تعليم كن - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



ديگرى بگوى . گفت : محال هرگز باور مكن و پريد بر سر كوه نشست و گفت : اى بدبخت !

اگر مرا بكشتى اندر شكم من دو دانه مرواريد بود هر يكى بيست مثقال ، توانگر مى‏شدى كه هرگز درويشى به تو راه نيافتى .

مرد انگشت در دندان گرفت و دريغ و حسرت همى خورد و گفت : بارى بگوى . گفت :

تو آن دو سخن فراموش كردى چه كنى ؟ تو را گفتم : بر گذشته اندوه مخور و محال باور مكن ، بدان كه پر و بال و گوشت من ده مثقال نباشد اندر شكم من دو مرواريد چهل مثقال چگونه صورت بندد و اگر بودى چون از دست تو بشد غم خوردن چه فايده . اين بگفت و بپريد و اين مَثَل براى آن گفته همى آيد تا معلوم شود كه چون طمع پديد آيد همه محالات باور كند[482] .

470 ـ ايمان بر من تعليم كن

در جنگى عده‏اى اسير شدند ، نبى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمان اعدام اسيران را داد ، چون نوبت اعدام به يكى از اسرا رسيد ، حضرت فرمود : او را نكشيد كه خداى من به خاطر پنج صفت كه در اوست او را بخشيد: سخا ، صدق لسان ، حُسن خلق ، غيرت بر ناموس ، شجاعت.

اسير از اين معنا تعجب كرد ، به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عرضه داشت :

ايمان بر من تعليم كن ، حضرت وى را به عرصه اسلام هدايت كرد ، پس از مدتى در يكى از جنگ‏ها در ركاب پيامبر بزرگ اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به شرف شهادت نايل شد[483] .

471 ـ ورع و عفت نفس

در ايّام تحصيل به وسيله يكى از نيك مردان كه دستش از مال دنيا تهى بود از فقر شديد خانواده محترمى باخبر شدم ، به توسّط آن نيك مرد ، ماه به ماه يا چند هفته به چند هفته كمك ناچيزى به آن خانواده مى‏كردم .

يك روز مبلغ بيست و پنج تومان كه در آن روز مخارج چند روز يك خانواده را اداره مى‏كرد براى آن خانواده به توسط آن مرد پاك فرستادم ولى پس از چند لحظه آن مقدار را برگرداند ، در حالى كه مى‏دانستم با داشتن عايله سنگين به آن محتاج است ، سبب برگشت دادن پول را از واسطه پرسيدم پاسخ گفت : سرپرست خانواده فقير گفت : من مخارج امروز و فردا را دارم اين مقدار پول را به كسى بدهيد كه خرج امروز و امشبش را ندارد .

راستى ، پاكدامنى و ورع و عفت نفس و ديگر دوستى چه مى‏كند و چه نقش پاك و ارزنده‏اى را در زندگى ايفا مى‏نمايد[484] .

472 ـ عزّت نفس

دوستى داشتم كه در كار خير و گره‏گشايى از زبده‏هاى اين روزگار بود ، در بناى بسيارى از مساجد و بيمارستان‏ها و مدارس و خانه‏سازى‏ها براى مستحقّان و مشاهد مشرفه و حوزه‏هاى علميه سهم به سزايى داشت ، مى‏گفت : هر شب جمعه براى رسيدگى به بناهايى كه در جهت خير داشتم به قم مى‏رفتم ، در اين رفت و آمد از فقر ده‏ها خانواده مطلع شدم ، براى هر يك به فراخور حالشان سهمى قرار دادم ، عصر پنج‏شنبه‏اى نزديك حرم نشسته بودم ، پيره‏زنى سراغم را مى‏گرفت ، يكى از خادمان حرم وى را به سوى من هدايت كرد ، يازده ريال به من داد ، به او گفتم : چيست ؟ پاسخ داد : من از آن خانواده‏هايى هستم كه از اعطاى شما سهم دارد ، با زحمت به شناخت شما نايل شدم ، تا ديروز بى‏خرجى بودم ، ديروز پسرم از سربازى آمد و همان ديروز سركار رفت و شب با گرفتن مزد به خانه آمد اين يازده ريال از كمك شما باقى مانده بود كه من با كمك پسرم نسبت به آن بى‏نياز شدم ، خرج كردن آن را حرام دانستم ، به اين خاطر پس آوردم تا به مستحق ديگر برسد ! ![485]

/ 380