473 ـ برو عصبانى نشو - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



473 ـ برو عصبانى نشو

عبدالاعلى مى‏گويد : به حضرت صادق عليه‏السلام عرضه داشتم : مرا موعظه‏اى كن كه از آن بهره‏مند شوم . فرمود : مردى خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد و همين سؤال را كرد حضرت فرمود : برو و عصبانى مشو ، برگشت و دوباره سؤالش را تكرار كرد ، حضرت فرمود ؛ برو و عصبانى مشو ، دوباره آمد همان سؤال را كرد حضرت بار سوم همان پاسخ را داد[486] .

474 ـ به همان موعظه اكتفا كردم

حضرت باقر عليه‏السلام مى‏فرمايند : مردى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عرضه داشت : چيزى به من ياد بده ، حضرت فرمود : برو و عصبانى مشو .

آن مرد مى‏گويد : به همان موعظه اكتفا كرده به سوى اهلم روانه شدم ، مدتى گذشت براى قبيله آن مرد جنگى پيش آمد ، آماده كارزار شدند ، آن مرد هم سلاح برداشته به ميان قوم آمد ، ناگهان سخن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به يادش آمد كه فرمود :

از خشم و غضب بپرهيز .

سلاح را گذاشت و به ميان دشمن آمد و فرياد زد ، از زخم و قتل و زدن اثر و سودى براى طرفين نيست ، من بر ذمه مى‏گيرم كه از مال و منالم به شما بدهم ، تا دست از درگيرى برداريد ، دشمن گفت : آنچه تو مى‏گويى ما به آن سزاوارتريم ، آن گاه هر دو قوم با هم آشتى كرده و آتش غضب بين آنان خاموش شد[487] .

475 ـ پس تو كه باشى ؟

حكايت كنند كه : يكى از رؤساى يونان بر غلام حكيمى افتخار نمود ، غلام گفت :

اگر موجب مفاخرت تو بر من اين جامه‏هاى نيكوست كه خويشتن را بدان آراسته‏اى ، حسن و زينت در جامه است نه در تو و اگر موجب فضل تو اين اسب را است كه بر او نشسته‏اى ، چابكى و فراهت در اسب است نه در تو و اگر فضل پدران است ، صاحب فضل ايشان بوده‏اند نه تو و چون از اين فضايل هيچ كدام حق تو نيست ، اگر صاحب هر يكى حظّ خويش استرداد كند بلكه خود فضيلت هيچ كدام از او به تو انتقال نكرده است تا بر او حاجت افتد پس تو كه باشى ؟[488]

476 ـ جهل

حكيمى نزد صاحب ثروتى بود كه به زينت و تجمل و كثرت مال و عدّت مباهات نمودى ، در اثناى محاوره خواست كه آب دهن بيفكند از راست و چپ نگريست موضعى نيافت كه آن را شايد بزاقى كه در دهن جمع كرده بود به روى صاحب خانه افكند ، حاضران عتاب و ملازمت نمودند ، حكيم گفت : ادب نه چنان بود كه آب دهن به اخس و اقبح مواضع افكنند ، من چندان كه از چپ و راست نگاه كردم هيچ موضع خسيس‏تر و قبيح‏تر از روى اين شخص كه جهل موسوم است نيافتم[489] .

477 ـ حلم خواجه نصيرالدين طوسى

محدّث قمى در كتاب پر ارزش « سفينة البحار » مى‏گويد : افضل حكما و متكلّمين ، سلطان علما و محقّقان بزرگ وزير خواجه نصير الملّة والدين قدس اللّه روحه در اخلاق و بردبارى و در حلم و حوصله اقتداى به حضرت باقر العلوم عليه‏السلامكرده ، آنجا كه يك مرد نصرانى در رهگذر به آن‏جناب گفت : انت بقر ؟ حضرت فرمود : نه ، من بقر نيستم باقرم ، گفت : تو پسر زنى هستى كه شغلش نانوايى است ، حضرت فرمود : اشتباه كردى .

/ 380