372 ـ مثل اعلاى مبارزه با نفس - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



او را در عين مصادره تمام اموال به زندان بردند و از وى خواستند ياران و دوستداران ائمه عليهم‏السلام و شيعيان فعال و مجاهدان بزرگ را به دولت ظالم بنى‏عباس معرفى كند و براى اقرار او از هر جهت بر وى سخت گرفتند .

در زندان از ضرب و شتم و آزار او فروگذار نكردند ، به وى گرسنگى و تشنگى سخت دادند ، ولى تقواى بالاى وى و عقل مستقيم او و جهاد جانانه‏اش با هواى نفس وى را از افشاى اسرار حفظ كرد ، تا او را به حياط زندان بردند و از پا به وسيله طناب بين دو درخت آويختند و صد ضربه تازيانه سخت به او زدند تا جايى كه مى‏گويد : نزديك بود در امتحان رفوزه شوم ، نداى محمد بن يونس را شنيدم : دادگاه قيامتت را به ياد آور ، بر آن ضربت‏ها صبر كردم و از دادن اطلاعات به دولت هارون خوددارى نمودم و بر اين تقوا و استقامت ، خدا را شكر كردم[384] .

372 ـ مثل اعلاى مبارزه با نفس

آقا ميرزا حسن كرمانشاهى ، علاوه بر احاطه به علوم متداول عصر از علوم رياضى و طب و حكمت مشّا و اشراق و فلسفه و عرفان و فقه ، در عمل و اخلاق فريد عصر خود بود .

نجابت و عفت نفس و بى‏توجهى او به دنيا و اهل پليد آن زبانزد خاص و عام بود ، با اين كه در كمال عسرت زندگى مى‏نمود ، از احدى پول قبول نمى‏كرد و با همان حق تدريس مدرسه سپهسالار قديم زندگى مى‏نمود .

ابتلا به فقر و تنگدستى شديد هرگز در روحيه او تزلزل وارد نكرد و از روزگار شكايت نداشت و با شدايد مى‏ساخت .

هيچ چيز مانع او از تدريس و تربيت شاگرد نمى‏شد ، يكى از اكابر مى‏گفت : گاهى در اثناى درس و ديگر اوقات كه به حال خود فكر مى‏كرد آهى از عمق دل برمى‏آورد كه از آن نور مى‏باريد ! !

خدايا ! چه بندگان بزرگوار و پاكى داشتى و دارى ، خداوندا ! ما افتادگان در چاه طبيعت و ماديگرى را نجات بده ، الهى ! دردمندان را از در دورى از مقام قرب علاج كن ، خداوندا !

مستمندان را از ذلت بدر آر ، پروردگارا ! مهجوران را از درد هجر به مقام وصل رهنمون شو ، الهى ! كام ناكامان را از شراب عشقت پر گردان ، خداوندا ! خاك‏نشينان را به عالم پاك برسان .

حاج ميرزا حسن كرمانشاهى اين مرد بزرگ الهى مى‏گويد :

روزى در مدرسه سيد نصير الدين نشسته بودم ، طلبه‏اى ژنده‏پوش و ژوليده موى مستقيم به نزد من آمد و گفت : آقاى ميرزا ! كليد حجره شانزده را به من بده و از امروز منطق بوعلى برايم بگو ، من خواهى نخواهى در برابر او تسليم شدم ، كليد آن حجره را به او واگذار كردم و منطق بوعلى برايش شروع نمودم در حالى كه منطق گفتن كار يك طلبه فاضل بود و من سال‏ها بود از گفتن آن فارغ بودم .

مدتى براى او درس گفتم ، يك شب خانواده‏ام از كثرت مطالعه من ناراحت شد به ناراحتى او پاسخ نگفتم . ولى شب بعد هر چه دنبال منطق گشتم آن را نيافتم .

/ 380