پس از پايان جنگ جمل يا يكى از جنگها ، امام على عليهالسلام به تقسيم غنائم مشغول شدند ، هر نفرى از برابر حضرت عبور كرد ، مشتى درهم به او عنايت فرمود . چون گيرنده غنيمت درهمهاى گرفته را مىشمرد ششصد درهم بود ، به تمام افراد ارتش ششصد درهم رسيد و براى خود حضرت هم ششصد درهم ماند . ناگهان يكى از سربازان آه كشيد ، حضرت سبب آه او را پرسيد ، عرضه داشت : وقتى خواستم در ركاب مبارك شما شركت كنم دنبال برادرم رفتم ، او را مريض يافتم ، در موقع خداحافظى شنيدم كه مىگفت : اى كاش از سلامت برخوردار بودم ، تا مىتوانستم در كنار على با دشمنان حق بجنگم .حضرت بلافاصله ششصد درهم سهم خود را به آن سرباز داد و فرمود : چون به ديدار برادرت رفتى اين سهم را به او بده و بگو به خاطر نيّتت انگار با ما بودى و اين سهم حق توست[136] .
129 ـ اين ضربت را در صفين برداشتم
معلم اخلاق ، شهيد دستغيب در يكى از كتابهايش از جلد سيزده «بحار الأنوار» از كتاب «كشف الغمة» اربلى نقل مىكند : محى الدين اربلى گفت : روزى در خدمت پدرم بودم . مردى نزد او بود و چرت مىزد .در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان شد . پدرم علت آن زخم را پرسيد ، گفت : اين زخم را در جنگ صفين برداشتم . گفتند : تو كجا و جنگ صفين كجا ؟!گفت : وقتى به مصر مىرفتم ، مردى از اهل غزه با من همسفر شد ، در بين راه درباره جنگ صفين صحبت شد ، همسفرم گفت : اگر من در صفين بودم شمشيرم را از خون على و يارانش سيراب مىكردم . من هم گفتم : اگر من در ميدان صفين بودم شمشير خود را از خون معاويه و يارانش سيراب مىكردم و اينك من و تو از ياران على و معاويه ملعون هستيم بيا با هم جنگ كنيم ، در آن حال با هم در آويختيم و زد و خورد مفصلى كرديم ، يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمى كه به سرم رسيده از هوش مىروم ، در آن اثنا ديدم شخصى مرا با گوشه نيزهاش بيدار مىكند ، چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روى زخم سرم كشيد ، در آن حال بهبودى يافت و فرمود : همين جا بمان و سپس ناپديد شد ، آنگاه در حالى كه سر بريده همسفرم را در دست داشت ظاهر شد و فرمود :اين سر دشمن توست ، تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنان كه هركس خدا را يارى كند خدا او را نصرت مىدهد ، پرسيدم : شما كيستيد ؟ فرمود : صاحب الامر عليهالسلام .آنگاه فرمود : هركس از تو پرسيد اين زخم چه بوده ؟ بگو : اين ضربتى است كه در صفين برداشتهام[137] !!