128 ـ اين سهم حق برادر توست - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

128 ـ اين سهم حق برادر توست

پس از پايان جنگ جمل يا يكى از جنگ‏ها ، امام على عليه‏السلام به تقسيم غنائم مشغول شدند ، هر نفرى از برابر حضرت عبور كرد ، مشتى درهم به او عنايت فرمود . چون گيرنده غنيمت درهم‏هاى گرفته را مى‏شمرد ششصد درهم بود ، به تمام افراد ارتش ششصد درهم رسيد و براى خود حضرت هم ششصد درهم ماند . ناگهان يكى از سربازان آه كشيد ، حضرت سبب آه او را پرسيد ، عرضه داشت : وقتى خواستم در ركاب مبارك شما شركت كنم دنبال برادرم رفتم ، او را مريض يافتم ، در موقع خداحافظى شنيدم كه مى‏گفت : اى كاش از سلامت برخوردار بودم ، تا مى‏توانستم در كنار على با دشمنان حق بجنگم .

حضرت بلافاصله ششصد درهم سهم خود را به آن سرباز داد و فرمود : چون به ديدار برادرت رفتى اين سهم را به او بده و بگو به خاطر نيّتت انگار با ما بودى و اين سهم حق توست[136] .

129 ـ اين ضربت را در صفين برداشتم

معلم اخلاق ، شهيد دستغيب در يكى از كتاب‏هايش از جلد سيزده «بحار الأنوار» از كتاب «كشف الغمة» اربلى نقل مى‏كند :

محى الدين اربلى گفت : روزى در خدمت پدرم بودم . مردى نزد او بود و چرت مى‏زد .

در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان شد . پدرم علت آن زخم را پرسيد ، گفت : اين زخم را در جنگ صفين برداشتم . گفتند : تو كجا و جنگ صفين كجا ؟!

گفت : وقتى به مصر مى‏رفتم ، مردى از اهل غزه با من همسفر شد ، در بين راه درباره جنگ صفين صحبت شد ، همسفرم گفت : اگر من در صفين بودم شمشيرم را از خون على و يارانش سيراب مى‏كردم . من هم گفتم : اگر من در ميدان صفين بودم شمشير خود را از خون معاويه و يارانش سيراب مى‏كردم و اينك من و تو از ياران على و معاويه ملعون هستيم بيا با هم جنگ كنيم ، در آن حال با هم در آويختيم و زد و خورد مفصلى كرديم ، يك وقت متوجه شدم كه بر اثر زخمى كه به سرم رسيده از هوش مى‏روم ، در آن اثنا ديدم شخصى مرا با گوشه نيزه‏اش بيدار مى‏كند ، چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روى زخم سرم كشيد ، در آن حال بهبودى يافت و فرمود : همين جا بمان و سپس ناپديد شد ، آن‏گاه در حالى كه سر بريده همسفرم را در دست داشت ظاهر شد و فرمود :

اين سر دشمن توست ، تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنان كه هركس خدا را يارى كند خدا او را نصرت مى‏دهد ، پرسيدم : شما كيستيد ؟ فرمود : صاحب الامر عليه‏السلام .

آن‏گاه فرمود : هركس از تو پرسيد اين زخم چه بوده ؟ بگو : اين ضربتى است كه در صفين برداشته‏ام[137] !!

/ 380