222 ـ وصول به بهترين حقيقت از راه نماز - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



جمعيت زيادى با چشم گريان و دلى بريان و سر و پاى برهنه به رهبرى و پيشوايى آن مرد الهى به سوى خاك فرج قم حركت كردند .

زمانى است كه متفقين در شهر قم قوا دارند و از نزديك ناظر اوضاعند ؛ ارتش كفر تصور ديگر داشت و حزب حق مقصدى ديگر ؛ قواى كفر پس از خبر شدن از حقيقت حال ، سخت در تعجب شد ، مگر ممكن است جمعيتى به سرپرستى يك مردى عالم با انجام عملياتى چند از آسمان باران به زمين بياورد ؟ !

پس از انجام مراسم باران در سه روز ، اشك آسمان بر زمين هم چون سيل باريدن گرفت ، به عنوان خبرى مهم در همه جا پخش شد ، من خودم چند نفر از آن‏هايى را كه در آن نماز شركت داشتند ، ديده‏ام و از زبان آنان داستان را شنيده‏ام ، بر سنگ مزار او در مسجد بالاى سر حرم حضرت معصومه عليهاالسلام اين واقعه را ثبت كرده‏اند ، تا همه بدانند كه نماز اين دستور مهم الهى قدرت حل بسيارى از مشكلات را دارد ، چه اگر نداشت خداى متعال امر نمى‏فرمود :

وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ .

از صبر و نماز يارى بخواهيد[231] .

222 ـ وصول به بهترين حقيقت از راه نماز

مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پرنور « طاقديس » داستانى را در محور نماز به مضمون زير به صورت نظم نقل كرده :

در كنار شهرى خاركنى زندگى مى‏كرد كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود .

روزها در بيابان گرم ، همراه با زحمت فراوان و بى‏دريغ خود مشغول خاركنى بود و پس از به دست آوردن مقدارى خار ، آن را با پشت خود به شهر مى‏آورد و به ثمن بخس به خريداران مى‏فروخت .

روزى در ضمن كار صداى « دور شو ، كور شو » شنيد ، جمعيتى را با آرايش فوق‏العاده در حركت ديد ، براى تماشا به كنارى ايستاد ، دختر زيباى امير شهر به شكار مى‏رفت و آن دستگاه و عظمت از آن او بود .

در گير و دار حركت دختر امير ، چشم جوان خاركن به جمال خيره كننده او افتاد و به قول معروف دل و دين يكجا در برابر زيبايى خيره كننده او سودا كرد .

مأموران شاه سر رسيدند ، به او نهيب زدند كه از سر راه كنارى برو ، اما جوان خاركن كه طاقتش را از دست داده بود به حرف آنان توجهى نكرد .

قافله عبور كرد و جوان ساعت‏ها در سنگر اندوه و حسرت مى‏سوخت و توان كار كردن نداشت و لنگ‏لنگان به طرف شهر حركت كرد .

  • آمد اندر شهر با صد درد و سوز يك دو روزى با غم و اندوه ساخت عقلش از سر برگ رفتن ساز كرد پايش از رفتار و دست از كار ماند جاى سبحه بر كفش زنار ماند

  • روز آوردى به شب ، شب را به روز روزها مى‏سوخت شب‏ها مى‏گداخت صحتش از تن سفر آغاز كرد جاى سبحه بر كفش زنار ماند جاى سبحه بر كفش زنار ماند

به حال اضطراب افتاد ، دل خسته و افسرده شد ، راه به جايى نداشت ، ميل داشت بدون هيچ شرطى ، وسيله ازدواج با دختر شاه برايش فراهم شود . دانشورى آگاه او را ديد ، از احوال درونش باخبر شد ، تا مى‏توانست او را نصيحت كرد ، پند دانشور بى‏فايده بود ، نصيحت آن آگاه اثر نداشت آنچه او را آرام مى‏كرد فقط رسيدن به وصال محبوب بود .

دانشور به او گفت : بايد چه كرد ؟ تو كه از حسب و نسب ، جاه و مال ، شهرت و اعتبار و به خصوص جمال و زيبايى بهره‏اى ندارى ، اين خواسته تو از جمله برنامه‏هايى است كه تحققش محال است ، اكنون كه راه به بن‏بست رسيده ، براى پيدا شدن فرج و چاره شدن دردت ، راهى جز رفتنت به مسجد و قرار گرفتن در محراب عبادت نمى‏بينم ، مقيم عبادت‏گاه شو ، شايد از اين طريق به كسب اعتبار و شهرت نايل شوى و فرجى در كارت حاصل شود .

  • من نمى‏بينم غمت را چاره‏اى رشته تسبيح در گردن فكن خرقه صد وصله و تحت الحنك بورياى كهنه و نان و نمك

  • جز نماز و خلوت و سى پاره‏اى دست اندر دامن سجاده زن بورياى كهنه و نان و نمك بورياى كهنه و نان و نمك

/ 380