جمعيت زيادى با چشم گريان و دلى بريان و سر و پاى برهنه به رهبرى و پيشوايى آن مرد الهى به سوى خاك فرج قم حركت كردند .زمانى است كه متفقين در شهر قم قوا دارند و از نزديك ناظر اوضاعند ؛ ارتش كفر تصور ديگر داشت و حزب حق مقصدى ديگر ؛ قواى كفر پس از خبر شدن از حقيقت حال ، سخت در تعجب شد ، مگر ممكن است جمعيتى به سرپرستى يك مردى عالم با انجام عملياتى چند از آسمان باران به زمين بياورد ؟ !پس از انجام مراسم باران در سه روز ، اشك آسمان بر زمين هم چون سيل باريدن گرفت ، به عنوان خبرى مهم در همه جا پخش شد ، من خودم چند نفر از آنهايى را كه در آن نماز شركت داشتند ، ديدهام و از زبان آنان داستان را شنيدهام ، بر سنگ مزار او در مسجد بالاى سر حرم حضرت معصومه عليهاالسلام اين واقعه را ثبت كردهاند ، تا همه بدانند كه نماز اين دستور مهم الهى قدرت حل بسيارى از مشكلات را دارد ، چه اگر نداشت خداى متعال امر نمىفرمود :وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ .از صبر و نماز يارى بخواهيد[231] .
222 ـ وصول به بهترين حقيقت از راه نماز
مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب پرنور « طاقديس » داستانى را در محور نماز به مضمون زير به صورت نظم نقل كرده :در كنار شهرى خاركنى زندگى مىكرد كه فقر و فاقه او را به شدت محاصره كرده بود .روزها در بيابان گرم ، همراه با زحمت فراوان و بىدريغ خود مشغول خاركنى بود و پس از به دست آوردن مقدارى خار ، آن را با پشت خود به شهر مىآورد و به ثمن بخس به خريداران مىفروخت .روزى در ضمن كار صداى « دور شو ، كور شو » شنيد ، جمعيتى را با آرايش فوقالعاده در حركت ديد ، براى تماشا به كنارى ايستاد ، دختر زيباى امير شهر به شكار مىرفت و آن دستگاه و عظمت از آن او بود .در گير و دار حركت دختر امير ، چشم جوان خاركن به جمال خيره كننده او افتاد و به قول معروف دل و دين يكجا در برابر زيبايى خيره كننده او سودا كرد .مأموران شاه سر رسيدند ، به او نهيب زدند كه از سر راه كنارى برو ، اما جوان خاركن كه طاقتش را از دست داده بود به حرف آنان توجهى نكرد .قافله عبور كرد و جوان ساعتها در سنگر اندوه و حسرت مىسوخت و توان كار كردن نداشت و لنگلنگان به طرف شهر حركت كرد .آمد اندر شهر با صد درد و سوز يك دو روزى با غم و اندوه ساخت عقلش از سر برگ رفتن ساز كرد پايش از رفتار و دست از كار ماند جاى سبحه بر كفش زنار ماند روز آوردى به شب ، شب را به روز روزها مىسوخت شبها مىگداخت صحتش از تن سفر آغاز كرد جاى سبحه بر كفش زنار ماند جاى سبحه بر كفش زنار ماند
من نمىبينم غمت را چارهاى رشته تسبيح در گردن فكن خرقه صد وصله و تحت الحنك بورياى كهنه و نان و نمك جز نماز و خلوت و سى پارهاى دست اندر دامن سجاده زن بورياى كهنه و نان و نمك بورياى كهنه و نان و نمك