خواجهاى براى خريدن غلام به بازار رفت ، يكى از غلامان ، بسيار از خود تعريف كرد و گفت : من محاسن زيادى دارم و يكى از آنها اين است كه نيازهاى خواجه را بدون آنكه بگويد درك مىكنم .خواجه او را خريد و به خانه برد . پس از چند روزى خواجه تشنه شد ، اما هرچه منتظر نشست غلام آبى نياورد . بر غلام بانگ زد كه تشنهام آبى بياور ، اما او پاسخ نداد و حركتى نكرد ، تا آن كه خواجه از تشنگى برخاست و كوزهاى آب را به چنگ آورد و نوشيد ، آن گاه غلام گفت : اى خواجه ! اكنون بر من معلوم شد كه تشنهاى زيرا علامت نياز به چيزى حركت در رفع آن است[211] .
202 ـ براى علم او نقطه منتها نيست
سليمان بن سفيان مىگويد : ابو على قصاب گفت : در محضر حضرت صادق عليهالسلام بودم ، پس گفتم : حمد خداى را به منتهاى علمش . حضرت فرمود : اينگونه مگو ؛ زيرا براى علم او نقطه منتها نيست[212] .
203 ـ شقاوت ابدى
صاحب كتاب با عظمت «مكاتيب الائمه» ، مرحوم فيض كاشانى ، داستانى را نقل مىكند كه هر انسانى نسبت به آن مات و مبهوت مىشود :زمانى كه عثمان كشته شد و از دار دنيا به عالم بقا منتقل گشت ، مردم با اميرالمؤمنين على عليهالسلام بيعت كردند .مردى بود به نام حبيب بن منتجب كه از طرف عثمان فرماندار قسمتى از نواحى يمن بود ، امام عليهالسلام او را بر مقامش ابقا كرد و نامهاى به اين مضمون به او نوشت :به نام خداوند بخشاينده مهربان از بنده خدا اميرمؤمنان على بن ابىطالب به حبيب بن منتجب :درود بر تو ، من خدايى را كه جز او خدايى نيست سپاس مىگويم و بر عبد و فرستادهاش محمد صلىاللهعليهوآله صلوات مىفرستم .اى حبيب بن منتجب ! تو را بر كارى كه دارى ابقا مىكنم ، بر عمل و برنامهات پابرجا باش و سفارشم به تو اين است كه با رعيت به عدالت رفتار كن و اهل مرز و بومت را زير پوشش احسان بگير و بدان كه اگر كسى سرپرست ده مسلمان شود و عدالت را در ميان آنان رعايت نكند ، در قيامت در حالى كه دو دستش به گردنش بسته ، محشور مىشود و تنها راه نجات در اين مهلكه عدالت است ، چون نامهام به تو رسيد بر كسانى كه از اهل يمن مىپذيرند بخوان و از آنان براى من بيعت بگير ، اگر همانند بيعت رضوان با تو عمل شد ، بر فرمانداريت پابرجا باش ، ده نفر از عقلا و فصحا و افراد مورد اطمينان و آنان كه در فهم و شجاعت بهترين كمك مردمند و عارف به حق و عالم به دين و آگاه به نفع و ضرر و خوش رأىترين آنان است به سوى من گسيل كن ، بر تو و بر ايشان سلام .نامه را بست و مهر كرد و به دست عربى داد تا به والى يمن برساند . او نامه را رساند ، حبيب نامه را گرفت و آن را بوسيد و بر چشم و سرش گذاشت ، آن گاه بر فراز منبر قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى حضرت حق و درود بر پيامبر و آلش گفت :