431 ـ داستانى عجيب از انسانى عجيب - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


431 ـ داستانى عجيب از انسانى عجيب

از ابوالقاسم قشيرى نقل شده :

در باديه زنى را تنها ديدم . گفتم : كيستى ؟ جواب داد :

وَقُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ .

بنابراين از آنان روى بگردان و سلام جدايى [ را به آنان ] بگو ، پس [سرانجام شقاوت بار خود و نتيجه كفر و عنادشان را ] خواهند دانست .

از قرائت آيه فهميدم كه مى‏گويد : اول سلام كن سپس سؤال كن كه سلام علامت ادب و وظيفه وارد بر مورود است .

به او سلام كردم و گفتم : در اين بيابان آن هم با تن تنها چه مى‏كنى ؟ پاسخ داد :

مَن يَهْدِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ .

و هر كه را خدا هدايت كند ، او را هيچ گمراه‏كننده‏اى نخواهد بود .

از آيه شريفه دانستم راه را گم كرده ولى براى يافتن مقصد به حضرت حق جلّ و علا اميدوار است .

گفتم : جنّى يا آدم ؟ جواب داد :

يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ .

اى فرزندان آدم ! [ هنگام هر نماز و ] در هر مسجدى ، آرايش و زينتِ [ مادى و معنوى خود را متناسب با آن عمل و مكان ] همراه خود برگيريد .

از قرائت اين آيه درك كردم كه از آدميان است .

گفتم : از كجا مى‏آيى ؟ پاسخ داد :

يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ .

اينانند كه [ گويى ] از جايى دور ندايشان مى‏دهند .

از خواندن اين آيه پى بردم كه از راه دور مى‏آيد .

گفتم : كجا مى‏روى ؟ جواب داد :

وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً .

و خدا را حقّى ثابت و لازم بر عهده مردم است كه [ براى اداى مناسك حج ]آهنگ آن خانه كنند ، [ البته ] كسانى كه [ از جهت سلامت جسمى و توانمندى مالى و باز بودن مسير ]بتوانند به سوى آن راه يابند .

فهميدم قصد خانه خدا دارد .

گفتم : چند روز است حركت كرده‏اى ؟ پاسخ داد :

وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ .

همانا ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن‏هاست در شش روز آفريديم ، و هيچ رنج و درماندگى به ما نرسيد .

فهميدم شش روز است از شهر خود حركت كرده و به سوى مكه معظّمه مى‏رود .

پرسيدم : غذا خورده‏اى ؟ جواب داد :

وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ .

و آنان را جسدهايى كه غذا نخورند قرار نداديم ، و جاويدان هم نبودند [ كه از دنيا نروند . ] .

پى بردم كه در اين چند روز غذا نخورده است .

به او گفتم : عجله كن تا تو را به قافله برسانم جواب داد :

لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا .

خدا هيچ كس را جز به اندازه توانايى‏اش تكليف نمى‏كند .

فهميدم كه به اندازه من در مسئله حركت و تندروى قدرت ندارد .

/ 380