561 ـ تأثير عجيب يك جمله نصيحت و موعظه - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



كشيش با قوت فراست دريافت كه عالمى بيدار و ناصحى دلسوز و واعظى بينا بر اين ده اشراف دارد و با بودن او امكان تبليغ مسيحيّت نيست ، از همانجا بازگشت[575] .

561 ـ تأثير عجيب يك جمله نصيحت و موعظه

عالم ربانى مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى صاحب كتاب « بيان الفرقان » و مردى كه در مدرّسان خراسان كم‏نظير بود مى‏فرمودند :

زمانى كه ميرزا مهدى اصفهانى به مشهد مشرف شدند و درس معارف الهى را بر مذاق قرآن و اهل بيت عليهم‏السلام شروع كردند ، همدرسى خود آقا شيخ هاشم قزوينى را به آن جلسه با بركت و پرفيض دعوت كردم .

به مجلس درس آمد ، ولى آن مجلس وى را جذب نكرد ، چون جلسه درس ميرزا را آسان و ساده گرفت ، ديگر ميل به آمدن او در آن درس نداشتم ، ولى او پس از مدتى به درس آمد ، در بين درس بيش از اندازه به ميرزا اشكال مى‏كرد ، ميرزا يك شب وسط درس به او خطاب كرد : « راقِبِ اللّه » .

شيخ هاشم به كلّى آرام شد ، چون از جلسه بيرون آمديم به او گفتم : آقا ميرزا هاشم !

من از آمدن شما به درس ميرزا مهدى كراهت داشتم ؛ زيرا در خواب ديدم زياد به استاد ايراد مى‏گرفتى استاد با كاردى به تو حمله كرد و سرت را بريد .

آرى ، كارد مراقبت ، سر هواى نفس را مى‏برد و انسان را از حركات غير خدايى باز مى‏دارد .

شيخ هاشم در اواخر عمر مى‏فرمود :

جمله « راقِبِ اللّه » آن شب ميرزا مهدى پنجاه سال است مرا از برنامه‏هاى غير حق بازداشته !

راستى ، نفس پاك عجب تأثيرى بر قلوب مستعده و ارواح آماده دارد كه با يك نهيب الهى ، پنجاه سال يك انسان را در مدار حق حفظ مى‏كنند[576] .

562 ـ از حيوان هم پند مى‏توان گرفت

آورده‏اند كه :

واعظ عامل حاج شيخ جعفر شوشترى از تهران عازم زيارت حضرت رضا عليه‏السلامشد و جمعى از علما و طلاّب با اجازه وى ، او را در آن سفر همراهى كردند .

قافله حركت كرد ، به مسجدى رسيدند كه كار بنايى آن مسجد نيمه تمام بود و كارگران در آنجا مشغول كار بودند ، ناگهان ديدند شيخ جعفر روى زمين نشست و شديداً مشغول گريه شد . از او سبب گريه‏اش را پرسيدند ، فرمود : به اينجا كه رسيدم ، ديدم كارگران بار الاغى را كه سنگ و خاك بود خالى كردند و پالان آن الاغ را از پشت الاغ جهت استراحت آن حيوان برداشتند . الاغ روى زمين دراز كشيد و به خاراندن بدن خود به وسيله حركاتش بر زمين مشغول شد و در اين ميان به من نظر انداخت و فرياد زد : آشيخ ! من بار صاحبم را به منزل و مقصد رساندم ، تو كه بيش از پنجاه سال از عمرت مى‏گذرد آيا بار امانت صاحبت حضرت حق را به منزل رسانده‏اى يا نه ؟ از اين هشدارى كه اين حيوان به من داد بى‏طاقت شدم و نتوانستم از گريه خوددارى كنم ! ![577]

/ 380