گفت : امروز هيچ ملامت و سرزنشى بر شما نيست ، خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترين مهربانان است .يوسف عزيز بر اثر پاكى جان و نور قلب ، چون خود را در والاترين مقام در روى زمين ديد به پيشگاه مقدس حضرت حق عرضه داشت :رَبِّ قَدْ آتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ .پروردگارا ! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خوابها را به من آموختى . اى پديد آورنده آسمانها و زمين ! تو در دنيا و آخرت سرپرست و يار منى در حالى كه تسليم [ فرمانهاى تو ]باشم جانم را بگير ، و به شايستگان مُلحقم كن[541] .
529 ـ اهل گورستان
اميرالمؤمنين عليهالسلام براى عبرت گرفتن از گذشتگان مىفرمايد :اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمىگيرند و دوستانى كه به ديدار يكديگر نمىروند ، نسبتهاى آشنايى بينشان كهنه و سببهاى برادرى از آنها بريده شده است ، با اين كه همه در يك جا جمعند تنها و بىكسند و در عين اين كه دوستان هم بودند از هم دورند ، براى شب صبح و براى صبح شب نمىشناسند ، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كردهاند برايشان هميشگى است .سختىهاى آن جهان را سختتر از آنچه مىترسيدند مشاهده كردند و آثار آن جهان را بزرگتر از آنچه تصور مىنمودند ديدند ، اگر بعد از مرگ به زبان مىآمدند ، نمىتوانستند آنچه را به چشم ديده و دريافتهاند بيان كنند ، اگر چه نشانههاى آنان ناپديد شده و خبرهايشان قطع گرديده ، ولى چشمهاى عبرتپذير ، آنان را مىنگرد و گوشهاى خرد از آنها مىشنود كه از راه غير گويايى يعنى به زبان عبرت مىگويند :آن چهرههاى شكفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد و آن بدنهاى نرم و نازك بىجان افتاده ، جامههاى كهنه و پاره و كفن پوسيده در برداريم و تنگى گور ما را سخت به مشقت انداخته ، وحشت و ترس را به ارث برديم و منزلهاى خاموش به روى ما خراب شد .اندام نيكوى ما نابود و صورتهاى خوش آب و رنگ ما زشت و اقامت ما در قبور ترسناك طولانى شد ، از اندوه ، رهايى و از تنگى ، فراخى نيافتيم !زمين چه بسيار بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفتآورى را خورده است كه در دنيا متنعّم به نعمت و پرورده خوشگذرانى و بزرگوارى بوده ، هنگام اندوه به شادى مىگراييده و به جهت بخل ورزيدن به نيكويى و حرص به كارهاى بيهوده و بازيچه ، چون مصيبت و اندوهى به او وارد مىگشت متوجّه لذت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مىنمود ، پس در حالى كه او به دنيا و دنيا به او مىخنديد ، در سايه خوشى زندگانى كه همراه با بسيارى غفلت بود ، ناگهان روزگار او را با خار خود لگدكوب كرد و قوايش را درهم شكست و از نزديك ابزار مرگ و علل موت به سويش نگاه مىكرد ، پس او به اندوهى آميخته شد كه با آن آشنا نبود و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آن را نيافته بود و بر اثر بيمارىها ضعف و سستى بسيار در او به وجود آمد ، در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت و هراسان رو آورد به آنچه اطبّا او را به آن عادت داده بودند از قبيل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى به گرمى ، پس داروى سرد ، بيمارى گرمى را خاموش نساخت و بلكه به آن افزود و داروى گرم بيمارى سردى را بهبودى نداده ، جز آن كه آن را به هيجان آورده سخت كرد ، با داروى مناسب كه با طبايع و اخلاط درآميخت مزاج معتدل نگشت مگر آن كه طبايع هر دردى را كمك كرده مىافزود ، تا اين كه طبيب او سست شد و از كار افتاد و پرستارش او را فراموش كرد و زن و فرزند و غمخوارش از بيان درد او خسته شدند و در پاسخ پرسش كنندگان حال او گنگ گشتند و نزد او از خبر اندوهآورى كه پنهان مىنمودند با يكديگر گفتگو كردند ، يكى مىگفت: حال او همين است كه هست و ديگرى به خوب شدن او اميدوارشان مىكرد و ديگرى بر مرگ او دلداريشان مىداد ، در حالى كه پيروى از گذشتگانِ پيش از آن بيمار را به يادشان مىآورد كه آنان رفتند ما هم بايد برويم .