در روايت آمده : حارث همدانى كه از محبان و عاشقان اميرمؤمنان است و اكثر اوقات در ملازمت آن منبع سعادت بود ، به آن جناب عرضه داشت : من از دو حالت ترسان و هراسانم ، يكى حالت نزع و جان دادن ، ديگر حالت گذشتن از صراط .آن حضرت فرمود : اى حارث ! بشارت باد تو را كه من دوستان خود را در اين دو حالت فرو نگذارم و در اين دو وقت خود را به ايشان رسانم كه من ايشان را مىشناسم و آنان نيز مرا مىشناسند و من شفيع آنان باشم و به آتش دوزخ گويم كه ايشان را بگذار كه از محبان و مخلصان منند و آنان را به مقصدشان كه بهشت است رسانم[500] .
488 ـ بهشت عاشق چهار زن است
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود : بهشت الهى عاشق چهار زن است : مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون ، خديجه دختر خويلد همسر رسول خدا در دنيا و آخرت و فاطمه دختر محمّد صلىاللهعليهوآله[501] .
489 ـ ادب از كه آموختى
از محمد حنفيه پرسيدند : ادب از كه آموختى ؟ گفت : از پروردگارم فرا گرفتم ، به اين صورت كه مولايم به من قوتى در عقل و روح كرامت كرد كه با آن قوت بين حق و باطل و خوب و بد را تميز مىدهم ، به همين خاطر هر چه از صاحبان بينش و بصيرت مىبينم همان را درس عمل براى خود قرار مىدهم و به روش پاك و پسنديده آنان اقتدا مىكنم و هر چه از جاهلان و بىخبران مشاهده مىكنم به نظرم ناپسند و قبيح مىآيد به همين خاطر از وضع آنان در عين نفرت دورى مىنمايم و من به لطف حضرت حق از اين راه به خزانههاى دانش رسيدهام[502] .
490 ـ از آنان بگذر
مردى از آزار خدمهاش به رسول خدا صلىاللهعليهوآله شكايت برد ، حضرت فرمود : از آنان گذشت كن كه گذشت باعث اصلاح دل آنان است ، عرض كرد : در بىادبى متفاوتند . فرمود : برو از آنان بگذر[503] .
491 ـ مالك اشتر و مسأله عفو
او انسانى والا و موجودى الهى و وجودى ملكوتى و مجسّمه اعتقاد و اخلاق و عمل صالح بود و آنچه اميرالمؤمنين عليهالسلام در كرامت و بزرگوارى آن جناب فرموده درباره كمتر كسى گفته شده است .به هنگامى كه در اوج قدرت واقتدار و عظمت بود و فرماندهى لشگر عراق را به عهده داشت و نام مباركش لرزه به تن مخالفان مىانداخت وارد بازار كوفه شد ، چون هميشه در لباس مساكين و فقرا بود و نشانى براى شناخته شدن نداشت در جمع كسانى كه او را نمىشناختند مورد توجه قرار نمىگرفت .شخصى براى بازيگرى و خنداندن ديگران آن جناب را مورد اذيت و آزار و توهين قرار داد ، آن مرد با كرامت و صاحب دل بدون اين كه به شوخى كننده توجه كند راهش را ادامه داد . مردى كه ناظر بىتربيتى آن شخص بود جلو آمد و وى را گفت : اين شخص را شناختى ؟ گفت : نه ، گفت : اين انسان بىنظير و گوهر گرانبهاى صدف دين مالك اشتر نخعى بود ، آزاركننده از پى مالك روان شد و از هر كس كه امكان داشت خط سير مالك را پرسيد تا آن منبع فيض را در مسجد يافت كه مشغول نماز است ، صبر كرد تا مالك به نمازش خاتمه داد ، به محضرش عرضه داشت : اسائه ادب مرا ببخش و بر من كرم نموده از من گذشت كن ، مالك در برابر اصرار او فرمود : من از تو نگرانى ندارم چون آن عمل تحقير كننده را انجام دادى و بر تو گناه بود ، من به اين مسجد آمدم و اين دو ركعت نماز را محض جلب رضاى حق و غفران الهى به سوى تو بجا آوردم ! ![504]