31 ـ نباش كفن دزد - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفت : اربابى دارم ، علاقه‏مندم از دست او رها شوم . ديگر اين كه خداوند مالى روزى من كند تا با او زندگى خود را اداره كنم . سوم اين كه خداوند ارباب معصيت‏كار مرا ببخشد . چهارم پروردگار بزرگ من و ارباب من و تو و اين قوم را مورد رحمت خود قرار دهد . منصور هر چهار برنامه را از خداى مهربان درخواست كرد وقتى غلام به منزل اربابش بازگشت ، ارباب به او گفت : چرا دير آمدى ؟ داستان را گفت ، مولايش پرسيد :

به چه دعا مى‏كردى ؟ گفت : اوّل آزادى خود را خواستم ، ارباب گفت : در راه خدا آزادى .

گفت : دوّم براى خود مالى خواستم تا با آن زندگى خود را اداره كنم ، ارباب گفت : چهار هزار درهم از مال من براى تو . گفت : سوّم خواستم خدا از سر تقصيرات تو بگذرد و توفيق توبه به تو عنايت كند ، ارباب گفت : توبه كردم . چهارم : خواستم من و تو و منصور بن عمار و مردم را بيامرزد ، مولايش گفت : آه كه من مستحق اين برنامه چهارم نيستم . چون شب رسيد و به بستر خواب رفت در خواب شنيد گوينده‏اى مى‏گويد : اى مرد ! آنچه وظيفه تو بود انجام دادى ، آيا در وجود من كه خداى مهربان هستم مى‏بينى آنچه مربوط به خدايى من است انجام ندهم ؟ من تو را و غلامت ، منصور بن عمّار و مردم را بخشيدم[34] .

31 ـ نباش كفن دزد

« معمّر » از « زُهير » روايت كند :

روزى يكى از اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهدر حالى كه مى‏گريست به محضر آن جناب آمد ، شدّت گريه او به حدّى بود كه رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از او سؤال كرد چرا گريه مى‏كنى ؟

عرض كرد : جوانى بر در ايستاده و چنان گريه مى‏كند كه مرا نيز به گريه درآورده است .

فرمود : او را به نزد من آوريد . رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمود : چرا گريه مى‏كنى ؟ گفت : از گناه خود و خشم الهى مى‏ترسم ، فرمود : موحّدى يا مشرك ؟ عرض كرد : موحّد ، فرمود : گريه مكن كه خداوند تو را مى‏آمرزد ، اگر چه گناهانت همانند هفت آسمان و هفت زمين باشد ؟!

عرض كرد : گناهم از آن عظيم‏تر است . رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود :

گناه عظيم را خداى كريم بيامرزد ، سپس فرمود : مگر گناهت چيست ؟ عرض كرد : از آن شرمنده‏ام ؛ زيرا از عرش عظيم‏تر و از كرسى سنگين‏تر است ؟! فرمود : گناه تو بزرگتر است يا خدا ؟

عرضه داشت : خدا ، فرمود : اى جوان ! خداى عظيم گناه بزرگ را مى‏آمرزد ، اين چه گناهى است كه تو را به نوميدى كشانده است ؟ گفت : نبّاش بودم و هفت سال گور مردگان را مى‏شكافتم و كفن آنان را مى‏ربودم ، روزى دخترى از انصار مُرد ، من گورش را شكافته و كفنش را باز كردم سپس شهوت به من غلبه كرد و بر آن گناه بزرگ واداشت ، پس از انجام گناه گويى ندايى شنيدم كه مى‏گفت : اى جوان ! واى بر تو ، از حساب روز قيامت انديشه نكردى كه مرا برهنه گذاشتى و اين رسوايى به من نمودى ؟ پيش خدا و رسول اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه خواهى گفت ؟ چون نبىّ اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين موضوع را شنيد فرمود : اين فاسق را بيرون كنيد كه كسى به دوزخ نزديكتر از او نيست . آن جوان از مسجد بيرون آمد و روى به بيابان نهاد و روز و شب زارى كرد . يك روز عرضه داشت : الهى به حق پيامبران برگزيده‏ات توبه مرا بپذير و از من درگذر . اگر توبه من قبول است آن را به رسولت خبر ده و الاّ آتشى در من انداز تا نابود شوم . جبرئيل نازل شد و به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفت : خداى متعال مى‏فرمايد : من توبه آن جوان را قبول كردم و از جميع گناهان او گذشتم . او را بطلب و آتش سينه او را خاموش كن و مرهم مغفرت بر جراحتش بگذار[35] .

/ 380