282 ـ دعاى پيامبر - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



گفت : حديث خوبى است ولى اين را منظور نداشتم .

فرمود : پدرانم از على عليه‏السلاماز رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهآورده‏اند :

صله رحم حساب را آسان و آدمى را از بد مردن حفظ مى‏كند .

منصور گفت : آرى ، اين حديث را مى‏خواستم[291] .

282 ـ دعاى پيامبر

پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود : رحم ريسمانى كشيده از زمين به آسمان است مى‏گويد : هر كس مرا قطع كند ! خدا قطعش كند و هر كس مرا وصل كند خدا وصلش كند[292] .

283 ـ اداى دين

در روايت آمده :

مردى از انصار فوت كرد در حالى كه دو دينار بدهكار بود ، نبى اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر او نماز نخواند ، تا بعضى از اقوامش ضامن اداى دين او شدند ، آن گاه رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبر او نماز خواند[293] .

284 ـ خدا را با قرض ملاقات نكن

أبو ثمامه يكى از شيعيان حضرت جواد عليه‏السلام است ، به آن جناب عرضه داشت :

مى‏خواهم معتكف مكه و مدينه شوم ، ولى بدهكارم ، حضرت فرمود :

به منطقه خود برگرد تا بدهى خود را بپردازى ، سعى كن خدا را با قرض داشتن ملاقات نكنى كه مؤمن خيانت نمى‏كند[294] .

285 ـ براى يك قلم مورد مؤاخذه‏ام

عارف بزرگوار ، مرحوم حاج شيخ محمود ياسرى كه بارها براى استفاده معنوى به محضر او مشرف شدم ، مى‏فرمودند :

در محل ما مردى زندگى مى‏كرد كه به حسنات اخلاقى آراسته بود و داراى يك زندگى سالم و با نشاط بود ، تنها چيزى كه او را رنج مى‏داد نداشتن اولاد بود .

سال‏ها به پيشگاه مقدس حضرت حق ناله كرد تا خداوند مهربان پسرى به او عنايت كرد . از اين نعمت بسيار دلشاد شد ، هفت بهار از عمر طفل گذشت ، او را به مدرسه فرستاد ، تا سال چهارم دبستان را طى كرد .

اين پسر براى خانواده هم چون چراغ روشنى بود كه پدر و مادر در كنارش فوق‏العاده در خوشحالى بودند ، ولى دست تقدير آن طفل را به آستانه مريضى كشيد .

اطباى زمان از علاجش عاجز شدند . كودك در سن بين يازده و دوازده از دنيا رفت و او را در ابن بابويه نزديك مرقد شيخ صدوق دفن كردند . پدر بر اثر شدت علاقه به فرزند ، يكى از قاريان قرآن را براى قرآن خواندن جهت شادى روح طفل اجير كرد .

پدر هر روز كنار مرقد فرزند مى‏رفت ، ساعتى را بر سر خاك طفل مى‏گريست سپس برمى‏گشت . يك روز وقتى به سر قبر فرزند رفت قارى قرآن به او گفت : شب گذشته فرزندت را به خواب ديدم ، گفت : به پدرم بگو : در مدرسه يك خودنويس از يكى از بچه‏ها گرفتم ، نه آن را به او دادم و نه پولش را و اكنون به خاطر آن قلم مورد مؤاخذه‏ام ، مرا نجات بده .

پدر از شنيدن اين خواب فوق‏العاده ناراحت شد به سرعت به تهران آمد و به مدرسه كودك رفت و از مدير مدرسه تقاضا كرد طفلى را كه با فرزندش دوست بوده و خودنويس به كودكش داده معرفى كند ، طفل معرفى شد ، پدر صاحب قلم را خواستند و از حق آن قلم ، كودك خويش را پاك كرد ، تا در آخرت از مؤاخذه راحت شود ! !

/ 380