گفت : حديث خوبى است ولى اين را منظور نداشتم .فرمود : پدرانم از على عليهالسلاماز رسول خدا صلىاللهعليهوآلهآوردهاند :صله رحم حساب را آسان و آدمى را از بد مردن حفظ مىكند .منصور گفت : آرى ، اين حديث را مىخواستم[291] .
282 ـ دعاى پيامبر
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود : رحم ريسمانى كشيده از زمين به آسمان است مىگويد : هر كس مرا قطع كند ! خدا قطعش كند و هر كس مرا وصل كند خدا وصلش كند[292] .
283 ـ اداى دين
در روايت آمده :مردى از انصار فوت كرد در حالى كه دو دينار بدهكار بود ، نبى اكرم صلىاللهعليهوآله بر او نماز نخواند ، تا بعضى از اقوامش ضامن اداى دين او شدند ، آن گاه رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهبر او نماز خواند[293] .
284 ـ خدا را با قرض ملاقات نكن
أبو ثمامه يكى از شيعيان حضرت جواد عليهالسلام است ، به آن جناب عرضه داشت :مىخواهم معتكف مكه و مدينه شوم ، ولى بدهكارم ، حضرت فرمود :به منطقه خود برگرد تا بدهى خود را بپردازى ، سعى كن خدا را با قرض داشتن ملاقات نكنى كه مؤمن خيانت نمىكند[294] .
285 ـ براى يك قلم مورد مؤاخذهام
عارف بزرگوار ، مرحوم حاج شيخ محمود ياسرى كه بارها براى استفاده معنوى به محضر او مشرف شدم ، مىفرمودند :در محل ما مردى زندگى مىكرد كه به حسنات اخلاقى آراسته بود و داراى يك زندگى سالم و با نشاط بود ، تنها چيزى كه او را رنج مىداد نداشتن اولاد بود .سالها به پيشگاه مقدس حضرت حق ناله كرد تا خداوند مهربان پسرى به او عنايت كرد . از اين نعمت بسيار دلشاد شد ، هفت بهار از عمر طفل گذشت ، او را به مدرسه فرستاد ، تا سال چهارم دبستان را طى كرد .اين پسر براى خانواده هم چون چراغ روشنى بود كه پدر و مادر در كنارش فوقالعاده در خوشحالى بودند ، ولى دست تقدير آن طفل را به آستانه مريضى كشيد .اطباى زمان از علاجش عاجز شدند . كودك در سن بين يازده و دوازده از دنيا رفت و او را در ابن بابويه نزديك مرقد شيخ صدوق دفن كردند . پدر بر اثر شدت علاقه به فرزند ، يكى از قاريان قرآن را براى قرآن خواندن جهت شادى روح طفل اجير كرد .پدر هر روز كنار مرقد فرزند مىرفت ، ساعتى را بر سر خاك طفل مىگريست سپس برمىگشت . يك روز وقتى به سر قبر فرزند رفت قارى قرآن به او گفت : شب گذشته فرزندت را به خواب ديدم ، گفت : به پدرم بگو : در مدرسه يك خودنويس از يكى از بچهها گرفتم ، نه آن را به او دادم و نه پولش را و اكنون به خاطر آن قلم مورد مؤاخذهام ، مرا نجات بده .پدر از شنيدن اين خواب فوقالعاده ناراحت شد به سرعت به تهران آمد و به مدرسه كودك رفت و از مدير مدرسه تقاضا كرد طفلى را كه با فرزندش دوست بوده و خودنويس به كودكش داده معرفى كند ، طفل معرفى شد ، پدر صاحب قلم را خواستند و از حق آن قلم ، كودك خويش را پاك كرد ، تا در آخرت از مؤاخذه راحت شود ! !