عيسى بن مريم به سه نفر گذشت ، لاغر اندام و رنگ پديده ، فرمود :اين چه وضعى است ؟ گفتند : از ترس آتش جهنم ، گفت : بر خدا حق است كه خائف را امان دهد .سپس بر سه نفر ديگر گذشت كه لاغرى و رنگپريدگى آنان بيش از سه نفر اوّل بود ، پرسيد :شما را چه شده است ؟ گفتند : اشتياق به بهشت ما را به اين وضع كشانده است ، گفت : بر خدا حق است كه آنچه را شما به آن اميد داريد به شما عنايت كند .سپس به سه نفر ديگر گذشت كه لاغرى و رنگپريدگى آنان بيش از سه نفر دوم بود ، پرسيد :شما را چه شده كه به اينگونه تغيير بدن و رنگ مبتلا شدهايد ؟ گفتند : عشق خدا ، گفت : شما بندگان مقرّبيد ، شما بندگان مقرّبيد[57] .
53 ـ به عاشقانم بگو
در اخبار داود آمده است : خدا به او فرمود : به آنان كه روى به عشق من دارند بگو : با برداشته شدن حجاب بين من و شما و اين كه مىتوانيد مرا با چشم دل ببينيد جدايى خلق از شما به شما ضررى نمىرساند و با سايه انداختن دينم بر سر شما ، روىگردانى دنيا برايتان ضرر ندارد و در صورت طلب خشنودى من خشم خلق در حق شما كارى نمىتواند بكند[58] .
54 ـ ايستادگى اصحاب اخدود تا پاى جان
خداى متعال در قرآن مجيد ، از « اصحاب اخدود » ياد كرده است . از نظر قرآن كريم اينان جرمى جز ايمان به خدا نداشتند .داستان آنان بنا به نقل تفاسير چنين است :مردى وارد شهر « صنعا » پايتخت يمن شد و به سوى كاخ حكومتى « ذونواس » حركت كرد ، دربان كاخ از ورودش جلوگيرى نمود و گفت : در اين گرماى سوزان به چه علت به درب اين خانه آمدهاى ؟ گفت : خطر بزرگى پيش آمده است بايد ذونواس را از اين خطر آگاه كنم .دربان گفت : پادشاه الآن از پذيرفتن تو معذور است ، فعلاً قتلى را پشتسر گذاشته و از اضطراب شهر « صنعا » كاسته و مسئله يهوديّت را به مانند زمان تبّع رسانده و اكنون آماده است ، تا در جنگى كه در شرق و غرب روى مىدهد شركت كند ، او قصد دارد يهوديّت را دين عمومى نموده و حكم تورات را در زمين حاكم كند .در هر صورت پادشاه نزديك غروب آماده ملاقات است ، مسافر گفت : خبر من با برنامه شاه فاصله زيادى ندارد و مربوط به همين دين است . دربان گفت :لحظهاى صبر كن تا شاه وارد باغ شود . پس از آن كه ذونواس بيرون آمد دربان به او گفت : مردى از « نجران » واقع در كشور حجاز براى ملاقات با شما آمده است و مىخواهد خبر از دين جديدى بدهد كه خطر بزرگى براى يهوديّت است . ذونواس گفت : دين جديد ! كدام دين ؟ او را پيش من آوريد ، مرد آمد و پس از احترام گفت : اى پادشاه ! من براى درخواست كمك نزد تو نيامدهام ؛ بلكه براى حادثه بزرگى كه در « نجران » پيش آمده است به حضورت رسيدهام .