98 ـ من و عمل حرام ؟ - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



گفتند : تو را از مولايت خريده‏ايم . گفت : من مولايى ندارم . گفتند : حرف بيهوده نزن يا برخيز و سوار كشتى شو يا تو را مى‏بريم !

براى اين كه كسى به او چشم طمع نيندازد او را در سفينه‏اى كه جاى مال التجاره بود جاى دادند و خود به كشتى مسافرى سوار شدند . بادى وزيد ، كشتى مسافربرى غرق شد ، كشتى مال التجاره در درياها گشته و سپس به جزيره‏اى از جزاير دريا رسيد . آن زن بزرگوار از كشتى پياده شد ، جزيره‏اى ديد داراى آب خوشگوار و ميوه‏هاى گوناگون ، گفت :

در اينجا مى‏مانم ، از آب و ميوه اين سرزمين الهى بهره گرفته و خدايم را در اين گوشه خلوت عبادت مى‏كنم .

خداوند بزرگ به پيامبرى از رسولان بنى‏اسرائيل وحى كرد : نزد امير شهر رو و به او بگو : مرا در يكى از جزيره‏هاى اين دريا خلقى است ، تو و همه افراد منطقه به آنجا رويد و نزد او به گناهانتان اقرار كنيد و از او بخواهيد از شما درگذرد ، اگر او از شما گذشت من هم مى‏گذرم !!

پادشاه مملكت با اهل آن ديار به آن جزيره رفتند ، تنها زنى را ديدند كه در آنجا مشغول عبادت است . امير نزد زن آمد و گفت : قاضى شهر نزد من آمد و از زنى سعايت كرد ، من او را امر به سنگسار آن زن كردم ، در حالى كه در آن داستان تحقيق ننمودم ، از گناهم مى‏ترسم مرا ببخش . زن گفت : تو را بخشيدم بنشين . سپس شوهر زن آمد ، در حالى كه همسر خود را نشناخت داستان خود را گفت و ترس خويش را از اين كه حق زن در جنب او ضايع شده باشد اعلام كرد و طلب آمرزش نمود . زن گفت : تو را بخشيدم نزد امير بنشين .

آن گاه قاضى آمد و از زن طلب بخشش كرد او هم بخشيده شد . سپس راهب آمد ، راهب را هم بخشيد . آن گاه آن ناپاك نمك به حرام ناموس فروش آمد و از آن زن طلب عفو كرد . زن گفت : برو خدا تو را نبخشد . سپس زن نزد شوهر خود آمد و خويش را معرّفى كرده آن گاه گفت : من از اين پس حاجت به مردى ندارم ، ديدى كه از مردم بى‏تقوا چه ديدم ، مرا در اين مكان رها كنيد تا بقيّه عمر به عبادت حق مشغول باشم[103] .

98 ـ من و عمل حرام ؟

نوشته‏اند : در بنى‏اسرائيل زنى زناكار بود ، كه هركس با ديدن جمال او ، به گناه آلوده مى‏شد ! درب خانه‏اش به روى همه باز بود ، در اطاقى نزديك در ، مشرف به بيرون نشسته بود و از اين طريق مردان و جوانان را به دام مى‏كشيد ، هركس به نزد او مى‏آمد ، بايد ده دينار براى انجام حاجتش به او مى‏داد !

عابدى از آنجا مى‏گذشت ، ناگهان چشمش به جمال خيره كننده زن افتاد ، پول نداشت ، پارچه‏اى نزدش بود فروخت ، پولش را براى زن آورد و در كنار او نشست ، وقتى چشم به او دوخت ، آه از نهادش برآمد كه اى واى بر من كه مولايم ناظر به وضع من است ، من و عمل حرام ، من و مخالفت با حق ! با اين عمل تمام خوبى‏هايم از بين خواهد رفت !!

/ 380