9 ـ زن بدكاره - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بنابراين خوف از سوء عاقبت ، واقعيّتى است كه انسان مؤمن به آن نيازمند است و اگر با انسان نباشد ، به برطرف نمودن موانع حُسن عاقبت اقدام نمى‏كند[8] .

9 ـ زن بدكاره

امام باقر عليه‏السلام مى‏فرمايد :

زنى بدكاره ، به قصد آلوده كردن عده‏اى از جوانان بنى‏اسرائيل ، مشغول فعاليت شد ، زيبايى زن آن چنان خيره كننده بود كه گروهى از جوانان گفتند : اگر فلان عابد او را ببيند تسليم او خواهد شد .

زن سخن آنان را شنيد ، گفت : به خدا قسم به خانه نمى‏روم مگر اين كه آن عابد را گرفتار بند شهوت كنم .

به هنگام شب بر در خانه عابد رفت و گفت : مرا راه بده ، عابد از پذيرفتن آن زنِ تنها ، در آن وقت شب امتناع كرد . زن فرياد برآورد : گروهى از مردان هرزه به دنبال منند و اگر مرا نپذيرى كارم به رسوايى مى‏كشد .

عابد چون سخن او را شنيد ، به خاطر نجات او در را باز كرد . همين كه آن زن وارد خانه شد ، لباس از بدن درآورد . جمال زن و بدن خيره كننده همراه با عشوه و نازش عابد را مسحور كرد . پس دست به بدن زن زد ، ولى ناگهان دست خود را كشيد و در برابر آتشى كه زير ديگ روشن بود قرار داد . زن به او گفت : چه مى‏كنى ؟ جواب داد : دستى كه برخلاف خدا به اجراى عملى برخيزد سزاوار آتش است . زن از خانه بيرون دويد ، گروهى از مردم بنى‏اسرائيل را ديد ، پس فرياد زد : عابد را دريابيد كه خود را هلاك كرد .

مردم به سراغ آن بنده خائف حق رفتند و با كمال تعجّب ديدند از ترس عذاب الهى دست خود را به آتش سوزانده است[9] .

10 ـ يحيى وخوف از خدا

شيخ صدوق از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند :

يحيى بن زكريّا ، آن‏قدر نماز خواند و گريه كرد كه صورتش آسيب ديد . پارچه‏اى از كرك به جاى آسيب صورت گذاردند ، تا اشك ديدگانش بر آن بريزد . او به خاطر خوف از مقام الهى اين چنين گريه مى‏كرد و بسيار كم خواب شده بود ، پدر بزرگوارش به او گفت : پسرم از خدا خواسته‏ام چنان لطف و عنايتى به تو كند كه خوشحال شوى و چشمت به محبّت حق روشن گردد ، عرض كرد : پدر ! جبرئيل به من گفت : قبل از آتش جهنم صحراى سوزانى است كه از آن عبور نمى‏كند مگر كسى از خوف حق زياد گريه كند . فرمود : پسرم گريه كن ؛ زيرا گريه از خوف خدا ، حق توست[10] .

11 ـ در كنار آتش سوزان

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد :

عابدى در بنى‏اسرائيل زنى را مهمان كرد و در آن شب نسبت به آن زن به قصد سوء نشست ؛ امّا بى‏درنگ دست به آتش نزديك كرد و از قصد خويش برگشت . دوباره نيّت سوء بر او غلبه كرد ، باز دست به آتش برد ، تا صبح همين برنامه را داشت .

هنگام صبح به زن گفت : از خانه من بيرون شو كه بد مهمانى بودى[11] !

/ 380