143 ـ از كجا دانستند ؟ - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



بعضى از حيوانات كه در دريا زندگى مى‏كنند ، در مقابله با دشمن از خود رنگ پخش مى‏كنند ، در حالت عادى در آب مى‏گردند ، همين كه از دور ، چشمشان به دشمن مى‏افتد و حس مى‏كنند كه دشمن به سوى آن‏ها هدف‏گيرى كرده در اطراف خود رنگ سياه پخش مى‏كنند و خويش را در لابه‏لاى رنگ از دسترس دشمن دور نگاه داشته و از منطقه دور مى‏شوند !

اينان از كجا دشمن را مى‏شناسند ؟ در حالى كه در اطراف آنان هزاران هزار جانور زندگى مى‏كنند و براى هيچ‏يك رنگ پخش نمى‏كنند .

كارخانه رنگ سازى در كجاى بدن آن‏هاست ؟ اين همه معلومات را از كجا آموخته‏اند ؟

آيا مسئله‏اى جز هدايت الهى در اين نوع از حيوانات و ماهيان دريا چيز ديگرى هست ؟!

برخى از ماهيان دريا كه در اعماق آب در آن‏جايى كه نور خورشيد نمى‏رسد زندگى مى‏كنند ، اينان براى يافتن طعمه از پس گردن خود توليد روشنايى مى‏كنند ، به اين معنى كه وقتى نيازمند به غذا مى‏شوند ، به اندازه كمى گردن خود را پايين مى‏اندازند ، اطراف آنان از نورى كه از پس گردنشان مى‏درخشد روشن مى‏شود ؛ در سايه اين روشنايى شروع به صيد مى‏كنند ، چون دشمن را ببينند ، سر خود را به سرعت بالا برده و اطراف خود را تاريك كرده و در تاريكى فرار مى‏كنند .

كارخانه مولد نور در كجاى بدن آن‏هاست ؟ از كجا به اين نور پى برده‏اند و از كجا فهميده‏اند كه وقتى سر خود را به طرف بالا ببرند ، اتصالى حاصل شده و نور مى‏درخشد ؟

و از كجا دانسته‏اند كه با بالا بردن سر ، اتصال قطع مى‏شود و چراغ خاموش مى‏گردد ؟

دوست و دشمن را از كجا به اين خوبى تشخيص مى‏دهند ؟ آيا جز هدايت الهى منبع ديگرى براى فهم اين همه مسائل براى آن‏ها هست ؟![153]

143 ـ از كجا دانستند ؟

يكى از كوهنوردان مى‏گويد :

در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه‏اى كه در محيط زندگيم بود ، راهپيمايى مى‏كردم .

زمستان بسيار سردى بود ، برف سنگينى زمين را پوشانده بود ، از محلى كه رفته بودم بر مى‏گشتم ، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه‏اى پر آب بود . گنجشك‏هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى‏آمدند ؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود ، گنجشك‏ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند ، سطح محل را يخ زده يافتند ، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى‏كنند .

ناگهان يكى از آن‏ها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد ، پس از چند ثانيه به كنارى رفت ، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست ، سومى به جاى او قرار گرفت ، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند ؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد ، همه خود را سيراب كردند و رفتند ؛ راستى اين عمل اعجاب‏انگيز چيست ؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مى‏شود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آن‏ها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى‏شود ، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد ؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى‏توان گذاشت ؟![154]

/ 380