پس از مدّتى خواب ديد وارد وادى السلام شده و آنجا همانند بهشت عنبر سرشت ، همراه با قصرهاى عالى است ، چشمش به قصرى زيبا افتاد ، پرسيد اين قصر از كيست ؟گفتند : از حاج ميرزا خليل ، نزديك قصر آمد جوانى را با صورتى بسيار زيبا مشاهده كرد ، از او سراغ حاجى را گرفت ، آن جوان خوشسيما گفت : حق دارى مرا نشناسى ، من حاج ميرزا خليلم كه بر اثر دعاى تو و كارهاى خيرم به اين مقام رسيدم و به تو اعلام مىكنم كه حقّاً خدمت مرا تلافى كردى ! ![598]
584 ـ داستان خشنودى باهيه در جهان برزخ
در كتاب « روض الرّياحين » آمده است كه :زنى بود به نام باهيه ، چون از دنيا رفت ، فرزندش تمام شبهاى جمعه به زيارت قبرش مىرفت و از براى او و اهل قبرستان قرآن مىخواند ، تا شبى مادر را در خواب ديد و حال او را بسيار خوب يافت ، گفت : اى مادر ! از اوضاع مرگ برايم بگو ، مادر گفت : اى پسر !مرگ را عقباتى سخت است ، اما من بر اثر عبادت راحت گذشتم و اكنون در عالم برزخ در بستانى هستم كه از هر جهت راحتم و محل من به فرشهاى ابريشمى مفروش است ، پسرم ! از زيارت قبر من و دعا و قرآن دست برمدار ؛ زيرا من به آمدن تو خوشحال مىشوم[599] .
585 ـ داستان سيد جزايرى با علامه مجلسى در رابطه با برزخ
حاج ملا هاشم در « منتخب » از عالم بزرگوار سيد نعمت اللّه جزايرى نقل مىكند كه :در ايام اقامتم در اصفهان به حضور استاد عزيزم علاّمه مجلسى رحمهالله عرضه داشتم :جميع افعال و گفتار شما مورد رضاى من است مگر يك صفت و آن مقيّد بودن شما به تشريفات و رياست مىباشد ، شما دستور دادهايد قبل از رفتن به مسجد و موقع ورود به بازار شخصى در جلو شما آيه نور را بخواند و با اين برنامه تمام مردم را متوجه نمايند كه هنگام ورود شما درب مغازههايشان بايستند تا شما عبور كنيد ، من از اين معنى آن هم از شخصى چون شما ناراحتم !علاّمه مجلسى رحمهالله فرمودند : من علاقمند به مقام و رياست نيستم ، منظور من از اين برنامه نشان دادن عظمت مقام علم در بين مردم است ، تا بدين وسيله بتوانم حقى را اجرا و باطلى را از بين ببرم كه بدون قدرت احقاق حق و زدودن باطل كارى محال است .من به سخنان استاد قانع نشدم ، با يكديگر قرار گذاشتيم هريك زودتر از دنيا رفت ديگرى را به توسط خواب از اوضاع خود آگاه كند .استادم مجلسى رحمهالله زودتر از من از دنيا رفت ، در مدت يكسال غالباً بر سر مزارش رفتم و جهت او قرآن خواندم و از وى تقاضاى ملاقات كردم ، شبى وى را در خواب ديدم و از مسئلهاى كه بين من و او بود پرسيدم ، جواب داد : حق به جانب من بود ؛ زيرا دنبال رياست رفتن براى اداى حق و از بين بردن باطل از نظر شرع مطهّر بىاشكال است و بلكه ممدوح و پسنديده است ، چون مرا در قبر گذاشتند پس از سؤالات ملائكه الهى از طرف حق خطاب شد چه آوردهاى ؟ من تمام تأليفات و صدقات و خيرات خود را بازگو كردم ، سؤال شد ديگر چه آوردى ؟ عرضه داشتم : بندهاى از بندگانت در شكنجه طلبكار بود ، با قدرتى كه داشتم وى را نجات دادم و از طلبكار براى وى مهلت خواستم و سپس آنچه را مديون قدرت بر ادا نداشت من از مال خودم پرداختم ، ديگر از من سؤالى نشد وپس از آن مورد عنايت واقع شدم ، اگر من آن عظمت را نداشتم براى حل مشكلات مردم كارى از دستم برنمىآمد و اكنون اين همه عنايت نصيبم نمىشد ! ![600]