276 ـ زكات - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

276 ـ زكات

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد :

فلسفه وجوب زكات آزمايش اغنيا و باز شدن در كمك و يارى به روى محتاجان است .

اگر تمام مردم اداى زكات كنند ، مسلمان فقير و نيازمندى پيدا نمى‏شود و هر محتاجى به آنچه خداوند واجب كرده بى‏نياز خواهد شد .

فقر و احتياج و گرسنگى و برهنگى مردم معلول گناه ثروتمندان است ، آن كس كه حقوق الهى را از دارايى‏اش منع كند ، بر خدا سزاوارست كه وى را از رحمتش محروم نمايد !

قسم به خدايى كه مخلوق را آفريد و سفره روزى را گستراند ، در خشكى و دريا مالى از بين نمى‏رود مگر به ترك زكات و صيدى در دريا و خشكى صيد نمى‏شود مگر به ترك تسبيح حق در آن روز .

محبوب‏ترين مردم در پيشگاه خدا ، سخى‏ترين و دست بازترين آنان است و سخى‏ترين مردم ادا كننده زكات مال است .

آن كس كه از پرداخت حقوق مالى‏اش به مؤمنان بخل نورزد ، سخى‏ترين انسان‏هاست[286] .

277 ـ موى خود را در راه جهاد انفاق كرد

زمان رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است ، مكتب الهى با تمام قامت رو در روى كفر قرار گرفته ، از هر طرف دشمنان غدار قصد نابودى آيين الهى را دارند ، مسلمانان با كمال قدرت و قوت و صبر و استقامت در برابر كفر مبارزه مى‏كنند ، استقامت آن روز مردم مؤمن باعث پابرجايى دين خدا شد ، اگر آن روز در برابر آن همه حوادث و پيش‏آمدهاى تلخ صبر نمى‏كردند ، امروز صداى اسلام و نداى حق شنيده نمى‏شد .

بين مسلمانان و كفار درگيرى شديدى در شرف وقوع بود ، سردار رشيد اسلام ابو قدامه از جانب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مأمور بسيج نيرو و تداركات جهت آرايش جبهه مسلمانان بود .

مى‏گويد : براى اعلام برنامه و جمع نيرو و فراهم آوردن تداركات در حركت بودم ، زنى مرا صدا زد ، اهميت ندادم ، دوباره صدا كرد گوش نكردم ، بار سوم كلماتى گفت كه مرا مجبور به ايستادن كرد .

نزديكم آمد ، بسته‏اى را به من داد ، گفت : اى ابو قدامه! كمك به جبهه حق عليه باطل را واجب مى‏دانم ، دستم به كلى از مال دنيا تهى است ، در كمال مشقت و سختى بسر مى‏برم ، ياراى تحمل عدم كمك به جبهه را نداشتم ، بالاخره قسمتى از موى سرم را چيده و آن را هم چون طناب به هم تنيده‏ام ، شايد در جبهه جهت بستن ركاب يا دهنه مركب رزمنده‏اى به كار رود ، آن را قبول كن و با خود همراه داشته باش تا به موقع لازم از آن استفاده كنى ! !

ابو قدامه مى‏گويد : به جبهه رفتم ، آتش جنگ شعله‏ور شد ، در گرماگرم حملات طرفين طفلى در حدود ده يا يازده ساله به نزد من آمد ، گفت : تيرهايم تمام شده سه چوبه تير به من قرض بده ، تا در قيامت در محضر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تحويلت دهم ، پرسيدم كيستى گفت :

اهل مدينه‏ام ، گفتم : چرا به جبهه آمدى ؟ گفت : عشق خدا مرا به جبهه كشيد ، سه تير به او دادم با هر يك سربازى از دشمن را كشت ، تيرى از جانب كفر بر پيشانيش نشست ، به سرعت بالاى سر او آمدم ، بسته‏اى را به من داد ، گفت : مدينه به مادرم برسان ، همان زنى كه قسمتى از موى سرش را جهت كمك به جبهه به تو داد ، نشانى منزلش را گفت و در لحظات آخر اصرار كرد به محض رسيدن به مدينه سلام مرا به رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برسان ، چون به مدينه برگشتم ، در خانه او را دق الباب كردم ، دختر كوچكى از خانه در آمد به او گفتم : مادر را بگو ابو قدامه‏ام ، زنى موقر بيرون آمد ، به محض ديدن به من گفت : براى تبريك يا تسليت آمده‏اى ، گفتم : كدام يك را به محضر شما تقديم كنم ، گفت :

/ 380