امام صادق عليهالسلام مىفرمايد :فلسفه وجوب زكات آزمايش اغنيا و باز شدن در كمك و يارى به روى محتاجان است .اگر تمام مردم اداى زكات كنند ، مسلمان فقير و نيازمندى پيدا نمىشود و هر محتاجى به آنچه خداوند واجب كرده بىنياز خواهد شد .فقر و احتياج و گرسنگى و برهنگى مردم معلول گناه ثروتمندان است ، آن كس كه حقوق الهى را از دارايىاش منع كند ، بر خدا سزاوارست كه وى را از رحمتش محروم نمايد !قسم به خدايى كه مخلوق را آفريد و سفره روزى را گستراند ، در خشكى و دريا مالى از بين نمىرود مگر به ترك زكات و صيدى در دريا و خشكى صيد نمىشود مگر به ترك تسبيح حق در آن روز .محبوبترين مردم در پيشگاه خدا ، سخىترين و دست بازترين آنان است و سخىترين مردم ادا كننده زكات مال است .آن كس كه از پرداخت حقوق مالىاش به مؤمنان بخل نورزد ، سخىترين انسانهاست[286] .
277 ـ موى خود را در راه جهاد انفاق كرد
زمان رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله است ، مكتب الهى با تمام قامت رو در روى كفر قرار گرفته ، از هر طرف دشمنان غدار قصد نابودى آيين الهى را دارند ، مسلمانان با كمال قدرت و قوت و صبر و استقامت در برابر كفر مبارزه مىكنند ، استقامت آن روز مردم مؤمن باعث پابرجايى دين خدا شد ، اگر آن روز در برابر آن همه حوادث و پيشآمدهاى تلخ صبر نمىكردند ، امروز صداى اسلام و نداى حق شنيده نمىشد .بين مسلمانان و كفار درگيرى شديدى در شرف وقوع بود ، سردار رشيد اسلام ابو قدامه از جانب پيامبر صلىاللهعليهوآله مأمور بسيج نيرو و تداركات جهت آرايش جبهه مسلمانان بود .مىگويد : براى اعلام برنامه و جمع نيرو و فراهم آوردن تداركات در حركت بودم ، زنى مرا صدا زد ، اهميت ندادم ، دوباره صدا كرد گوش نكردم ، بار سوم كلماتى گفت كه مرا مجبور به ايستادن كرد .نزديكم آمد ، بستهاى را به من داد ، گفت : اى ابو قدامه! كمك به جبهه حق عليه باطل را واجب مىدانم ، دستم به كلى از مال دنيا تهى است ، در كمال مشقت و سختى بسر مىبرم ، ياراى تحمل عدم كمك به جبهه را نداشتم ، بالاخره قسمتى از موى سرم را چيده و آن را هم چون طناب به هم تنيدهام ، شايد در جبهه جهت بستن ركاب يا دهنه مركب رزمندهاى به كار رود ، آن را قبول كن و با خود همراه داشته باش تا به موقع لازم از آن استفاده كنى ! !ابو قدامه مىگويد : به جبهه رفتم ، آتش جنگ شعلهور شد ، در گرماگرم حملات طرفين طفلى در حدود ده يا يازده ساله به نزد من آمد ، گفت : تيرهايم تمام شده سه چوبه تير به من قرض بده ، تا در قيامت در محضر پيامبر صلىاللهعليهوآله تحويلت دهم ، پرسيدم كيستى گفت :اهل مدينهام ، گفتم : چرا به جبهه آمدى ؟ گفت : عشق خدا مرا به جبهه كشيد ، سه تير به او دادم با هر يك سربازى از دشمن را كشت ، تيرى از جانب كفر بر پيشانيش نشست ، به سرعت بالاى سر او آمدم ، بستهاى را به من داد ، گفت : مدينه به مادرم برسان ، همان زنى كه قسمتى از موى سرش را جهت كمك به جبهه به تو داد ، نشانى منزلش را گفت و در لحظات آخر اصرار كرد به محض رسيدن به مدينه سلام مرا به رسول اكرم صلىاللهعليهوآله برسان ، چون به مدينه برگشتم ، در خانه او را دق الباب كردم ، دختر كوچكى از خانه در آمد به او گفتم : مادر را بگو ابو قدامهام ، زنى موقر بيرون آمد ، به محض ديدن به من گفت : براى تبريك يا تسليت آمدهاى ، گفتم : كدام يك را به محضر شما تقديم كنم ، گفت :