373 ـ سيد الحكما آقا ميرزا ابو الحسن جلوه - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

373 ـ سيد الحكما آقا ميرزا ابو الحسن جلوه

سيد جلوه از اعاظم حكما و اساتيد حكمت و معقول در عصر قاجاريه بود .

سيد به عزم رفتن سبزوار جهت استفاده از حاجى از اصفهان خارج شد ، ولى در تهران عزم سفرش به قصد اقامت تبديل شد و ساكن مدرسه دارالشفا گشت .

مدت چهل و يكسال در آن مدرسه به تدريس و تربيت شاگردان مستعد پرداخت و تا آخر عمر مجرّد زيست .

ميرزا مورد احترام تمام طبقات بود ، ولى آن مرد بزرگ كه عمرى را براى خدا به رياضت گذراند از مقام و عنوان خويش به هيچ عنوان استفاده نكرد .

ناصر قاجار در حالى كه ميرزا كراهت داشت در همان حجره از آن سيد بزرگ ديدار كرد ، در حالى كه ميرزا به بازديد او نرفت[386] .

374 ـ آقا محمد رضا اصفهانى

اين شخصيت والا كه بر بسيارى از اساتيد حكمت و عرفان برترى داشت و شاگردان بنامى در مكتب او تربيت علمى و عملى يافتند براى شكايت از خوانين اطراف اصفهان كه مختصر ملك او را تصاحب كرده بودند به تهران آمد و چون كسى به شكايت او ترتيب اثر نداد ، به اصرار طلاب در مدرسه صدر شروع به درس كرد و تا آخر عمر در همان حجره‏اى كه بالاى آب انبار مدرسه بود سكونت اختيار نمود .

با اين كه در اوايل زندگى تمكّن مالى قابل توجه داشت ، در اواخر عمر كه نيازش بيشتر بود به حال تجرد با نان و پنير ساخت ، در حالى كه مى‏توانست از پرتو شخصيتش بهره‏هاى مادى فراوان ببرد .

اين مرد بزرگ در حالاتش آمده :

يك لحظه به غفلت نگذراند ، يا تدريس مى‏كرد و يا به عبادت مشغول مى‏شد و در بيست و چهار ساعت بيش از پنج ساعت نمى‏خوابيد ، اغلب روزها روزه داشت و بيشتر ساعات شب عبادت مى‏كرد ، با آن كه دائماً در خود سير داشت و هميشه حزن قلبى داشت ، هيچگاه تبسّم از لبش دور نمى‏شد ![387]

375 ـ آيا تو با من راست بوده‏اى ؟

مجاهد مقرى گويد :

پيش ابو عمرو بن علاء بودم و او هرگز به اختيار خود امامت در نماز نكردى ، در روزى او را به زور به امامى داشتند و پيش فرستادند ، چون پيش اندر آمد و مردم را گفت :

« اِسْتَووا » چنان كه بر شريعت آمده است كه مصطفى صلوات اللّه عليه وآله فرمود : چون صف گيريد راست بايستيد كه هرگاه مخالف ايستيد دل‏هاتان مخالف گردد و كتف‏ها اندر دوزيد تا ديو ميان شما راه نيابد و چشم‏ها به سجده‏گاه داريد تا دل‏هاتان پراكنده نگردد .

پس چون ابوعمرو گفت : « استووا » بيهوش گشت و بيفتاد و تا ديگر روز به هوش نيامد ، پرسيدند كه تو را چه افتاده ؟ گفت : من شما را گفتم كه راست بايستيد ، بر دل من خاطرى آمد از حق تعالى كه اى بنده ! تو با من طرفة العينى راست بوده‏اى تا خلق مرا همى گويى كه راست باشيد ؟ ![388]

/ 380