478 ـ حلم آيت اللّه‏ اصفهانى - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



گفت :

تو فرزند زن سياه چهره بد زبانى ، حضرت فرمود : اگر راست مى‏گويى خدا مادرم را رحمت كند ، اگر دروغ مى‏گويى خدا تو را بيامرزد ، نصرانى از شدّت حلم و بردبارى حضرت مسلمان شد .

خواجه به پيروى از اين حلم است كه وقتى در زمان قدرت و سطوت و وزارتش نامه‏اى برايش آمد ، در آن نامه به خواجه خطاب شده بود اى سگ ! پسر سگ ! آن‏جناب جواب نوشت اين موضوعى كه براى من نوشته‏اى صحيح نيست ؛ زيرا سگ از حيوانات چهار پاست و پارس كننده و داراى ناخن‏هاى بزرگ است ولى من قامتم موزون ، پوستم روشن ، ناخنم كوتاه و داراى نطق و ضحكم و اين از امتيازات انسان است ، خواجه در جواب آن مرد يك كلمه زشت ننوشت ، به همين خاطر است كه علامه حلى آن بزرگ مرد جهان دانش در اجازه‏اش براى خواجه نوشت : شيخ ما خواجه طوسى برترين فرد اهل زمان در علوم عقليه و نقليه است ، در علوم فلسفى و احكام شرعى بر وفق مذهب اماميه داراى تأليفات زيادى است ، شريف‏ترين كسى كه در اين زمان در اخلاق ديده‏ام اوست ، خداوند قبرش را نورانى كند[490] .

478 ـ حلم آيت اللّه‏ اصفهانى

حضرت آيت اللّه العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى از مراجع بزرگ تقليد و مقيم نجف اشرف بود ، از شاگردان آن جناب سه داستان در حلم و بردبارى و كرامت نفسش شنيده‏ام كه دانستنش براى همه سودمند است .

1 ـ از هندوستان از آن حضرت عالمى فقيه و دانشمندى بصير جهت سرپرستى شيعيان آن سامان درخواست كردند ، سيد يكى از فضلاى نجف را خواست ، براى او اجازه مفصّلى در علم و دانش و فقه و بينش نوشت و از شيعيان آن سامان درخواست كرد كه وجود آن عالم بزرگ را مغتنم بشمارند ، آن عالم متن اجازه را خواند ، سپس با چهره‏اى جدّى رو به سيد كرد و گفت : بدان كه من از جانب تو به بلاد هند مى‏روم اما اگر از من مسئله مرجع تقليد را بپرسند من ديگرى را براى مرجعيت معرفى مى‏كنم ؛ زيرا شما را اعلم نمى‏دانم !

سيد با كمال متانت و بردبارى فرمودند ، من شما را جهت تبليغ اسلام و حلال و حرام خدا به هندوستان مى‏فرستم نه براى تبليغ شخصيت و مرجعيت خودم .

  • اى خوش آن سر كه در او نشئه سودايى هست نيكبخت آن دل آشفته كه از روزن داغ مژده اى خار ره عشق كه اين شيفته را اجل اينك بسرم تاخته جان مى‏طلبد عشق بى‏جلوه حسنى نكشد ناز وجود يوسفى هست به هر جا كه زليخايى هست

  • داغ آشوب از او بر دل شيدايى هست بر گلستان غمش چشم تمنّايى هست طرف دامانى اگر نيست كف پايى هست نا اميدش نكنم گر زتو ايمايى هست يوسفى هست به هر جا كه زليخايى هست يوسفى هست به هر جا كه زليخايى هست

/ 380