شب عاشورا را در نظر بياوريد ، گرگان درنده صحراى ضلالت و سگان وادى ظلمت و وحشيان بيابان پستى و دنائت ، گروه گروه براى كشتن بهترين فرزند آدم وارد كربلا مىشوند ، در خيام عاشقان الهى و تربيت يافتگان مكتب ربوبى قحط آب است ، صدايى جز صداى اسلحهها و عربدههاى دشمن و مناجات و گريههاى دوستان حق و ناله زن و فرزند پيامبر شنيده نمىشود ، بر حسين عزيز اين عارف عاشق و محب صادق و سرحلقه شهيدان و يارانش مسلم است كه از طلوع آفتاب فردا تا بعد از ظهر قطعه قطعه خواهند شد و بدن عريان آنان در تَفْ آفتاب خواهد ماند و زن و بچه آنان كه عيال و ناموس خداى جهان آفريناند به اسارات برده خواهند شد ، در وسط چنين درياى پر موج و بيابان پر حادثهاى ، در كمال انبساط و نشاط و عشق و محبت و رضايت و خشنودى از مولا و محبوب خود و ياران و زن و فرزندش تا صبح به نماز ايستادند و حتى نماز شب خود را پس از اين كه شب از نيمه گذشت به بهترين وجه ادا كردند و اين پاكان و هماهنگان با حق و عاشقان جان بركف ، در تشهّد تمام ركعات به عالىترين وجه ممكن به اين معنى شهادت دادند كه معبودى به حقيقت جز وجود مقدس خداى عالم آفرين وجود ندارد و وحدانيت و بىشريكى مخصوص ذات اقدس اوست و به فرموده حضرت صادق عليهالسلام : در اين ورطه هولناك با تمام وجود و از سر عشق و محبت و سوز و ساز ثناى خدا گفتند و معرفت والا و عمل خالص و اقرار به وحدانيت حق را نثار پيشگاه معشوق كرده و با نماز اول شب تا سحرشان رضايت و خشنودى خود را نسبت به آن همه ابتلا و مصيبت كه عامل رشد و كمال آنان و بيدارى جهانيان تا قيامت بود اعلام نمودند[262] .
253 ـ برترين عبادت كدام است ؟
راوى مىگويد : به امام باقر عليهالسلام عرض كردم : برترين عبادت كدام است ؟فرمود : چيزى نزد خداوند افضل از اين نيست كه از او از آنچه نزد اوست در خواست شود و كسى نزد خداوند مبغوضتر نيست از انسانى كه از عبادت حق كبر ورزد و از آنچه نزد اوست نخواهد[263] .
254 ـ مگو كار از كار گذشته
ميسر مىگويد : حضرت صادق عليهالسلام به من فرمود ، در پيشگاه حضرت حق دعا كن و مگو كار از كار گذشته ، آنچه مقدر شده همان مىشود و براى دعا اثرى نيست .همانا نزد خداوند عزوجل منزلت و مقامى است كه به آن نتوان رسيد مگر به دعا و گدايى ، اگر بندهاى دهان خود را ببندد و دعا نكند چيزى نصيبش نمىشود ، پس دعا كن تا به تو عنايت شود ، اى ميسر هيچ درى نيست كه كوبيده شود مگر اين كه اميد آن هست كه به روى كوبنده باز شود[264] .
255 ـ هفتاد سال تب به سراغم نيامده
دوستى داشتم عاشق دين و دلسوز مسائل الهى ، داراى هفتاد سال عمر ، به من گفت :وقتى كه عمرم قريب به ده سال بود ، گرفتار تب سوزنده سختى شدم ، طب و طبيب از علاجم عاجز شد ، پدرم مرا در آغوش گرفت و نزد سيدى بيدار و صاحب نفسى با حال برد و داستان رنج مرا براى او بازگفت ، آن مرد سرى به جانب آسمان برداشت ، آن گاه روى به من كرد و گفت : اى تب سوزنده ! او را رها كن . لحظهاى نگذشت كه تب مرا رها كرد و تا اين زمان كه هفتاد سال از عمرم گذشته تب به سراغم نيامده[265] .