امام صادق عليهالسلام مىفرمايد :دو نفر وارد مسجد شدند ، يكى عابد و ديگرى فاسق ، پس از مدتى از مسجد خارج گشتند در حالى كه فاسق صديق شده بود و عابد فاسق و اين به خاطر اين بود كه عابد در مسجد به عبادتش نازيد و فاسق در مسجد بر فسقش پشيمان شد و به راه توبه رفت[397] .
385 ـ صديقين را بترسان
از امام صادق عليهالسلام روايت شده :خداوند به داود خطاب كرد : اى داود ! گناهكاران را بشارت ده و صديقان را بترسان ، عرضه داشت : چگونه ؟ !خطاب رسيد به گناهكاران بگو : توبه را قبول مىكنم و از گناه مىگذرم و به نيكان بگو :بترسيد از اين كه به اعمالتان بنازيد ؛ زيرا بندهاى نيست كه عجب او را آلوده كند مگر اين كه هلاك گردد[398] .
386 ـ از متكبّر در تعجّبم
ابو حمزه ثمالى از حضرت سجّاد عليهالسلام نقل مىكند كه حضرت فرمود :از متكبّر فخر فروش عجب دارم كه ديروز نطفه بود و فردا جيفه است ، عجب از كسى كه در حق خدا شك دارد در حالى كه اين همه مخلوقات الهى را مىبيند ، عجب از كسى كه منكر مرگ است ، در حالى كه هر شب و روزى مىميرد و عجب از كسى كه جهان بعد را منكر است ، در حالى كه جهان فعلى را مىنگرد و عجب از كسى كه براى خانه فنا كار مىكند ، در حالى كه عمل براى خانه بقا را ترك كرده است[399] .
387 ـ همه از آدمند و آدم از خاك
و رسول صلىاللهعليهوآله منع كرد از فخر نسب گفت : همه از آدمند و آدم از خاك .و چون بلال بانگ نماز كرد ، بزرگان قريش گفتند : اين غلام سياه را چه محل بود كه اين وى را مسلم بود ؟ اين آيت بيامد كه :إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللّهَ أَتْقَاكُمْ .بىترديد گرامىترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست[400] .
388 ـ به او مىگفتم نه !
نقل صحيح است كه علاّمه حلّى عليه رحمة الخفىّ والجلىّ در وقت احتضار كلمات فرج به او تلقين مىكردهاند مىگفته : لا ، پسرش بسيار مضطرب شده و از غايت اضطراب به جناب احديت استغاثه كرد و درخواست نمود كه شيخ را افاقه حاصل شود تا حقيقت حال ظاهر گردد ، شيخ را از استغاثه پسر فى الجمله افاقه حاصل شد ، از او پرسيد كه من هر چند شهادتين به تو عرض مىكردم مىگفتى : لا وجه اين چيست ؟شيخ فرمود : تو شهادتين عرضه مىكردى و شيطان لعين خلاف او را تلقين مىكرد من به او مىگفتم : لا ، نه به تو ، هرگاه علامه حلّى با وجود مناعت شأن در آن وقت از دست او خلاصى نداشته باشد واى به حال ديگران كه چه شود و چه خواهد شد ؟ ![401]