امام باقر عليهالسلام فرمود :خداوند تعالى را ملائكهاى است كه موكل بر روزهداراناند ، از روز اول ماه تا آخر آن براى روزهداران طلب مغفرت كنند و هر شب به وقت افطار فرياد مىزنند ، اى بندگان خدا ! شما را بشارت باد كه گرسنگى كمى كشيديد و به دنبال آن سيرى شما زياد است ، مبارك شديد و مبارك شد در شما ، چون شب آخر شود فرياد كنند ، اى عباد خدا !بر شما بشارت باد كه خداوند شما را آمرزيد و توبه شما را قبول كرد ، بنگريد كه پس از اين ماه زندگى را چگونه از سر مىگيريد[280] .
271 ـ زكات بدن
نبىّ اكرم صلىاللهعليهوآله به اصحاب فرمودند :شما را به چيزى خبر دهم كه اگر عمل كرديد شيطان از شما دور شود به مانند دورى مشرق از مغرب ؟ عرضه داشتند : آرى ، فرمودند : روزه رويش را سياه مىكند ، صدقه پشتش را مىشكند ، حب فى اللّه و كمك به عمل صالح او را مستأصل و بيچاره مىكند ، استغفار رگ قلبش را مىگيرد و براى هر چيزى زكات است زكات بدنها روزه است[281] .
272 ـ داستانى شگفت از مبارزه با نفس
سال 1364 هجرى شمسى در اصفهان براى سخنرانى دعوت شده بودم .مىدانستم اصفهان روزگارى مركز زندگى بسيارى از اولياى خدا و عالمان كامل بود .شهر ، شهر حكيمان ، فقيهان ، فيلسوفان ، عارفان ، عاشقان ، كاملان و شهيدان خداست ، بر همگان لازم است كه اين حيثيات و سرمايههاى اين شهر را حفظ كنند .در مدت اقامتم ، عاشقانه به دنبال زيارت قبور مردان الهى ، يا آنان كه چهرههاى الهى را زيارت كرده ، بودم .بيشتر گشتم ، كمتر موفق شدم ، سرمايههاى عظيم از دنيا رفته بودند ، در گوشه و كنار شهر به ندرت كسانى پيدا مىشدند كه يا خود اهل حال بودند يا با اهل حال گذشته سر و سرّى داشتند .يك شب چهرهاى نورانى در جلسهاى كه براى تبليغ بپا بود حضور يافت ، قيافه ملكوتى او مرا جذب كرد ، از احوالش پرسيدم ، گفتند : عالمى بزرگوار و سيدى كريم النفس و شخصيتى گمنام است كه سى سال محضر فيلسوف بزرگ مرحوم حاج آقا رحيم ارباب را درك كرده است . گرچه خودم دو بار آن مرد بزرگ را ديده بودم ولى از حالات و روحيات و اخلاقياتش آن چنان كه بايد آگاه نبودم .به زيارت آن مرد شتافتم ، تا با يك تير دو نشان زده باشم . هم از معنويت او بهره ببرم ، هم از اوصاف و كمالات استادش بشنوم .مجالسى با او نشستم ، گفتگوها بين اين شرمنده و او رفت ، مىگفت : معمولاً يك هنرمند به خصوص يك عالم مشهور علاقهمند است بيش از پيش شناخته شود و چهره كند ، طبع علم طبع خودنمايى ، غرور ، خودشناساندن و شهرت است ، يك عالم مىخواهد تمام مردم از علمش ، از تأليفاتش ، از حسن عملش و به خصوص از قدرت درس دادنش مطلع شوند ، تا از اين اطلاع لذت ببرد و نيز سبيلى از چربى ماديت چرب كند ، دنبال جايى مىگردد كه درسش و حضور شاگردانش در برابر ديدگان مردم چشمگير باشد ، تا در بين مردم مشهور گردد ، ولى استادم حضرت حاج آقا رحيم ارباب به مدت پنجاه سال در مسجدى براى بهترين فضلا و طالبان علم درس مىگفتند ، اما وقت درس اكيداً دستور مىدادند پرده كنار درب مسجد را بيفكنند و آن چنان با صداى آرام درس مىگفت كه فقط صدايش را طلاب بشنوند ، تا كسى نفهمد و نبيند كه چه كسى در اين مسجد درس مىدهد ، اين اخلاق مردى بود كه در زمان خودش در علوم اسلامى به خصوص فقه و تفسير و فلسفه و در عمل و اخلاص و در خدمت به جهان علم و تربيت و در مايههاى الهى و عرفانى كم نظير بود ![282]