270 ـ مبارك شديد - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

270 ـ مبارك شديد

امام باقر عليه‏السلام فرمود :

خداوند تعالى را ملائكه‏اى است كه موكل بر روزه‏داران‏اند ، از روز اول ماه تا آخر آن براى روزه‏داران طلب مغفرت كنند و هر شب به وقت افطار فرياد مى‏زنند ، اى بندگان خدا ! شما را بشارت باد كه گرسنگى كمى كشيديد و به دنبال آن سيرى شما زياد است ، مبارك شديد و مبارك شد در شما ، چون شب آخر شود فرياد كنند ، اى عباد خدا !

بر شما بشارت باد كه خداوند شما را آمرزيد و توبه شما را قبول كرد ، بنگريد كه پس از اين ماه زندگى را چگونه از سر مى‏گيريد[280] .

271 ـ زكات بدن

نبىّ اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اصحاب فرمودند :

شما را به چيزى خبر دهم كه اگر عمل كرديد شيطان از شما دور شود به مانند دورى مشرق از مغرب ؟ عرضه داشتند : آرى ، فرمودند : روزه رويش را سياه مى‏كند ، صدقه پشتش را مى‏شكند ، حب فى اللّه و كمك به عمل صالح او را مستأصل و بيچاره مى‏كند ، استغفار رگ قلبش را مى‏گيرد و براى هر چيزى زكات است زكات بدن‏ها روزه است[281] .

272 ـ داستانى شگفت از مبارزه با نفس

سال 1364 هجرى شمسى در اصفهان براى سخنرانى دعوت شده بودم .

مى‏دانستم اصفهان روزگارى مركز زندگى بسيارى از اولياى خدا و عالمان كامل بود .

شهر ، شهر حكيمان ، فقيهان ، فيلسوفان ، عارفان ، عاشقان ، كاملان و شهيدان خداست ، بر همگان لازم است كه اين حيثيات و سرمايه‏هاى اين شهر را حفظ كنند .

در مدت اقامتم ، عاشقانه به دنبال زيارت قبور مردان الهى ، يا آنان كه چهره‏هاى الهى را زيارت كرده ، بودم .

بيشتر گشتم ، كمتر موفق شدم ، سرمايه‏هاى عظيم از دنيا رفته بودند ، در گوشه و كنار شهر به ندرت كسانى پيدا مى‏شدند كه يا خود اهل حال بودند يا با اهل حال گذشته سر و سرّى داشتند .

يك شب چهره‏اى نورانى در جلسه‏اى كه براى تبليغ بپا بود حضور يافت ، قيافه ملكوتى او مرا جذب كرد ، از احوالش پرسيدم ، گفتند : عالمى بزرگوار و سيدى كريم النفس و شخصيتى گمنام است كه سى سال محضر فيلسوف بزرگ مرحوم حاج آقا رحيم ارباب را درك كرده است . گرچه خودم دو بار آن مرد بزرگ را ديده بودم ولى از حالات و روحيات و اخلاقياتش آن چنان كه بايد آگاه نبودم .

به زيارت آن مرد شتافتم ، تا با يك تير دو نشان زده باشم . هم از معنويت او بهره ببرم ، هم از اوصاف و كمالات استادش بشنوم .

مجالسى با او نشستم ، گفتگوها بين اين شرمنده و او رفت ، مى‏گفت : معمولاً يك هنرمند به خصوص يك عالم مشهور علاقه‏مند است بيش از پيش شناخته شود و چهره كند ، طبع علم طبع خودنمايى ، غرور ، خودشناساندن و شهرت است ، يك عالم مى‏خواهد تمام مردم از علمش ، از تأليفاتش ، از حسن عملش و به خصوص از قدرت درس دادنش مطلع شوند ، تا از اين اطلاع لذت ببرد و نيز سبيلى از چربى ماديت چرب كند ، دنبال جايى مى‏گردد كه درسش و حضور شاگردانش در برابر ديدگان مردم چشمگير باشد ، تا در بين مردم مشهور گردد ، ولى استادم حضرت حاج آقا رحيم ارباب به مدت پنجاه سال در مسجدى براى بهترين فضلا و طالبان علم درس مى‏گفتند ، اما وقت درس اكيداً دستور مى‏دادند پرده كنار درب مسجد را بيفكنند و آن چنان با صداى آرام درس مى‏گفت كه فقط صدايش را طلاب بشنوند ، تا كسى نفهمد و نبيند كه چه كسى در اين مسجد درس مى‏دهد ، اين اخلاق مردى بود كه در زمان خودش در علوم اسلامى به خصوص فقه و تفسير و فلسفه و در عمل و اخلاص و در خدمت به جهان علم و تربيت و در مايه‏هاى الهى و عرفانى كم نظير بود ![282]

/ 380