91 ـ هر نفسى مرگ را مى‏چشد - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



دل‏هاى خائفان خاشع به پيشگاه توست ، پناهگاه آمال مقصّرين تويى ، قلوب عارفان ، ذليل توست . آن گاه دستش را حركت داد و گفت : مرا با دنيا چه كار ، دنيا را با من چه كار ؟ ! اى دنيا ! با تمام دارائيت و هزاران نعمتت به سوى عاشقان دل باخته‏ات برو و با آنان مكر و حيله كن . سپس گفت : گذشته‏ها كجاست ، آنان كه در زمان‏هاى قبل زندگى مى‏كردند چه شدند ؟ خاك آن‏ها را پوشاند ، زمان آنان را نابود كرد !!

از پشت‏سر او فرياد زدم : اى بنده خدا ! من امروز پشت‏سر تو هستم و در انتظار تمام شدن كارت بسر مى‏برم تا با تو صحبتى بدارم . گفت : كار چه كسى تمام شود ، آن كه به سوى اوقات شتابان و اوقات هم به سوى او در شتاب است ، مى‏ترسد قبل از اين كه وقت را غنيمت بداند ، مرگ او را بگيرد ؛ يا چه كسى از عمل و مناجات با محبوبش فارغ شود ، كسى كه روزگارش گذشت و گناهانش باقى مانده ؟! !

سپس گفت : كجايى ؟ نزول مرگ و هر شدت و محنتى را در انتظارم . آن گاه ساعتى از من غافل ماند سپس خواند :

وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ .

و از سوى خدا آنچه را كه [ از عذاب‏هاى گوناگون ]نمى‏پنداشتند ، آشكار مى‏شود .

پس از خواندن اين آيه شديدتر از مرتبه قبل فرياد زد و غش كرده به روى زمين افتاد .

گفتم : از دنيا رفت ، نزديك شدم ديدم مى‏لرزد ، چون به هوش آمد گفت :

بدى‏هايم را به فضلت ببخش ، پرده لطفت را به من بپوش ، به كرم وجهت از گناهم عفو كن ، زمانى كه در برابرت قرار گرفتم از من چشم بپوش .

به او گفتم : به آن كسى كه به او نسبت به خودت اميد دارى و بر او تكيه كرده‏اى با من حرف بزن . گفت : برو دنبال كسى كه سخنش براى تو منفعت دارد ، چه كار دارى با كسى كه گناهانش او را هلاك كرده ، من در اينجا تا خدا بخواهد هستم ، با ابليس مى‏جنگم ، او هم با من در جنگ است ، من كمكى براى پيروزى جز تو ندارم .

سپس به من گفت : مرا رها كن ، زبانم به خاطر تو از مناجات بازماند و قسمتى از قلبم به گفتگوى با تو ميل پيدا كرد ، از شرّ تو به خدا پناه مى‏برم . آن گاه گفت :

اى خدا ! مرا از سخطت پناه بده و به رحمتت بر من تفضّل كن .

به خود گفتم : اين عاشق خداست ، مى‏ترسم او را از حال خوشش باز بدارم و به اين خاطر دچار عقاب حق شوم او را رها كرده و از آن مكان گذشتم[96] !!

91 ـ هر نفسى مرگ را مى‏چشد

از يكى از نيكان و شايستگان نقل شده كه مى‏گويد :

در مسيرى مى‏رفتم ، به درختى رسيدم ، خواستم قدرى استراحت كنم ، بزرگى بالاى سرم رسيد و گفت : برخيز كه مرگ نمرده . سپس بى‏هدف و بدون توجه به مقصدى شروع به رفتن كرد ، او را دنبال كردم ، شنيدم مى‏گفت :

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اللَّهُمَّ بارِكْ لِىَ فى الْمَوْتِ .

هر نَفْسى مرگ را مى‏چشد ، اى خدا ! مرگ را بر من مبارك كن .

/ 380