85 ـ قلّت عمل در برابر كثرت ثواب - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



85 ـ قلّت عمل در برابر كثرت ثواب

مى‏گويند : گروهى به عيادت مريضى رفتند ، در ميان آنان جوان لاغر اندامى بود ، مريض به او گفت : اين لاغرى تو از چيست ؟ پاسخ داد : علّتش امراض و اسقام است .

گفت : تو را به خدا قسم حقيقت حالت را به من بگو . جوان گفت : شيرينى دنيا را چشيدم تلخ بود ، زر و زيورش نزدم كوچك است ، طلا و سنگش پيشم يكسان است ، گويى عرش حق را براى تماشايم ظاهر كرده‏اند و من آن را آن چنان كه هست مى‏بينم ، رفتن مردم را به سوى بهشت و جهنّم مشاهده مى‏كنم ، با تماشاى اين حقايق روزم به روزه مى‏گذرد و شبم به بيدارى ، در آنچه هستم ، از عبادت و عمل به چشمم نمى‏آيد ؛ زيرا عملم در برابر ثواب حق بسيار كم است[91] !!

86 ـ به اندازه سفرتان توشه برداريد

مى‏گويند : گروهى براى مقصدى بار سفر بستند ، راه را گم كردند ؛ به محلّ بنده‏اى از بندگان حق رسيدند كه از ديوان و غولان آدم‏نما فرار كرده و به كنجى به عبادت و تصفيه باطن مشغول بود . فرياد زدند اى بنده حق ! ما راه را گم كرده‏ايم ، چنانچه مى‏دانى بنمايان !

با سر به سوى آسمان اشاره كرد ، مردم قصدش را درك نكردند . گفتند : ما راه را از تو مى‏پرسيم آيا جواب ما را مى‏دهى يا نه ؟ گفت : بپرسيد اما زياده‏روى در سخن نداشته باشيد ، روز رفته برنمى‏گردد و عمر گذشته بدست نمى‏آيد ، طالب حق بايد سرعت در بدست آوردن داشته باشد .

قوم از سخن او تعجّب كردند ، گفتند : اى بنده حق ! خلايق بر چه مبنايى نزد پروردگار محشور مى‏شوند ؟ گفت : بر نيّاتشان ، گفتند : ما را وصيّت كن . گفت : به اندازه سفرتان توشه برداريد كه بهترين توشه ، آن است كه انسان را به خواسته‏اش برساند . آن گاه راه را به آنان نشان داد و به محل عبادت خود برگشت[92] !!

87 ـ من راهب نيستم

عبدالواحد بن زيد مى‏گويد :

به محل عبادت عابدى از وارستگان سرزمين چين گذر كردم صدا زدم : اى راهب !

جواب نداد ، دو مرتبه صدا كردم پاسخ نداد . بار سوّم صدا زدم . سر بيرون كرد و گفت : من راهب نيستم ، راهب كسى است كه از خدا بترسد و كبرياييش را تعظيم كند ؛ بر بلايش صبر و به قضايش راضى شود ، بر آلائش حمد و بر نعمت‏هايش شكر گزارد ؛ در برابر بزرگى و جلالش تواضع كند و در پيشگاه عزّتش ، صورت ذلّت به خاك بگذارد ؛ به قدرتش تسليم شود و در برابر مهابتش خضوع كند ؛ در حساب آن حضرت انديشه كرده و در عقابش تعقّل كند ؛ روزش را روزه بدارد و شبش را به عبادت بيدار باشد ؛ آتش فردا را فراموش نكرده و جبّاريّت حق را از ياد نبرد . اين صفات در هركس باشد راهب است . اما من سگ هارى هستم كه نفسم را در اين صومعه حبس كرده‏ام ، تا مردم را گاز نگيرد و زخمى نكند !!

به او گفتم : چه چيزى عباد را از اللّه ـ پس از اين كه او را شناختند ـ جدا مى‏كند . گفت :

/ 380