519 ـ به حال اول خود برگشت
عابدى تارك الصلاتى را به مواعظ و نصايح ترغيب به نماز كرد و آداب نماز به او تعليم داد و گفت : چند روزى در اوقات نماز با من باش و وظايف واجبات سنن با من به جاى آر تا خوب به آداب نماز از جهت علمى و عملى باخبر شوى . آن شخص قبول كرد .اوّل طلوع فجر كه شد تائب را بيدار كرد كه برخيز نماز كن ، تائب از خواب برخاست و با عابد به نماز ايستاد ، بعد از نماز او را به تعقيب نماز مشغول كرد تا قريب به چاشت شد ، تائب برخاست تا بر سر كارى رود و تحصيل معاشى كند .هنوز كارى فيصل نداده بود كه پيشين شد ، آواز داد كه اى تائب ! بيا كه وقت نماز است . تائب كار را ناقص گذاشته به خدمت عابد آمد . عابد او را به نماز نافله مشغول كرد و بعد از نافله به واجب و بعد از واجب به سنّت عصر و بعد از آن به واجب و بعد به تعقيب تا قريب پسين شده و هم چنين مغرب و نافلهها تا قريب به نصف شب .حاصل آن كه جميع كارهاى تائب منحصر شد به نماز و تعقيب و اوراد و از ساير كارها و تحصيل معاش باز ماند .در اين وقت به عابد گفت : نماز كار بيكاران است نه كار من كه من طاقت اينگونه عبادت ندارم . اين بگفت و عابد را رها كرد و به حال اول خود كه بىنمازى بود برگشت[532] .520 ـ كه آن به شبى مىرود و اين به تبى
حكما گفتهاند : به مال و جمال خود مبال كه آن به شبى مىرود و اين به تبى و هم چنين است امر در ساير شؤون و اعتبارات دنيوى كه گفتهاند :به عزّت مبال وز ذلّت منال كه اين هر دو را زود باشد زوال كه اين هر دو را زود باشد زوال كه اين هر دو را زود باشد زوال