عمار گردن بند مقدس را به مشك آلود و در بردى از يمن پيچيد و به غلامش داده گفت :برو حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، اين را و تو را نثار مقدمش كردم ...غلام ، شرفياب شد و پيام خواجه خود را حضور خواجه كاينات رسانيد ، حضرتش فرمود :برو نزد دخترم تو را و گردن بند را به وى بخشيدم .غلام به سوى دخت رسول رفته و سخن پدر را به دختر ابلاغ كرد . فاطمه گلوبند را بگرفت و به غلام گفت : برو تو را در راه خدا آزاد كردم . غلام مىخنديد و مىرفت ، از وى سبب پرسيدند ، گفت : خندهام از اين گردن بند است كه چقدر بابركت بود ...گرسنهاى را سير كرد ، برهنهاى را پوشانيد ، پيادهاى را سوار كرد ، بينوايى را به نوا رسانيد ، بندهاى را آزاد كرد و خود به جاى خويش بازگشت .عارف واصل ، آيت الله غروى اصفهانى در مدح بانوى دوسرا چنين سروده است :
وهم به اوج قدس ناموس اله كى رسد بسمله صحيفه فضل و كمال و معرفت مفتقرا متاب روى از در او به هيچ سوى زان كه مس وجود را فضّه او طلا كند[209] فهم كه نعت بانوى خلوت كبريا كند بلكه گهى تجلى از نقطه تحت با كند زان كه مس وجود را فضّه او طلا كند[209] زان كه مس وجود را فضّه او طلا كند[209]
200 ـ از تو حركت از خدا بركت
ساده مردى بود در يك مدرسه روز و شب در حجره گفتى اى خدا ديگران در حجرهها پهلوى او پر شده از بانگ هريك صحن و بام بحث ايشان را مدرس مىشنيد روز و شب تا بيند ايشان در جهاد حرصشان چونست در تحصيلها او همى گفتى همه شب كاى خدا پس مدرس گفتش از روزن كه هان او چنان پنداشت كان گفت از خداست گشت از آن پس روز و شب مشغول او خواندن و تكرار او بسيار كرد بعد اندك مدت اندر علم دين گشت او دانا و استاد گزين[210] احمقى بىحاصلى پر وسوسه عالمم گردان و بر من در گشا جمله در تكرار بودند و غلو جمله در بحث اصولين و كلام بر در و بر بام هريك مىدويد چون همىكوشند در علم و رشاد تا از ايشان كيست افزون در ذكا عالمم ساز و بزرگ و مقتدا روز و شب تكرار كن درست بخوان حرص تحصيلش ز جان چون موجهاست همچو ياران ديگر در جستجو پند را بشنيد و با آن كار كرد گشت او دانا و استاد گزين[210] گشت او دانا و استاد گزين[210]