345 ـ عجب از اين احمقان - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

345 ـ عجب از اين احمقان

عيسى عليه‏السلام دنيا را ديد در مكاشفات خويش در صورت پيرزنى گفت : چند شوهر دارى گفت : در عدد نيايد از بسيارى ، گفت : بمردند يا طلاق دادند ، گفت : نه كه همه را بكشتم ، گفت : پس عجب از اين احمقان ديگر ، مى‏بينند كه با ديگران چه مى‏كنى و آنگه در تو رغبت مى‏كنند و عبرت نمى‏گيرند ![355]

346 ـ حكايتى عجيب از دنيا

روزى حضرت داود عليه‏السلام از منزل خود بيرون رفت و زبور مى‏خواند و چنان بود كه هرگاه آن حضرت زبور مى‏خواند از حسن صوت او جميع وحوش و طيور و جبال وصخور حاضر مى‏شدند و گوش مى‏كردند و هم چنان مى‏رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه به بالاى آن كوه پيغمبرى بود حزقيل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود .

چون آن پيغمبر صداى مرغان و وحوش و حركت كوه‏ها و سنگ‏ها ديد و شنيد ، دانست كه داود است كه زبور مى‏خواند .

حضرت داود به او گفت : اى حزقيل ! اجازه مى‏دهى كه بيايم پيش تو ؟ عابد گفت :

نه ، حضرت داود به گريه افتاد ، از جانب حضرت بارى به او وحى رسيد : داود را اجازه ده ، پس حزقيل دست داود را گرفت و پيش خود كشيد .

حضرت داود از او پرسيد : هرگز قصد خطيئه و گناهى كرده‏اى ؟ گفت : نه ، گفت :

هرگز عجب كرده‏اى ؟ گفت : نه ، گفت : هرگز تو را ميل به دنيا و لذات دنيا به هم مى‏رسد ؟

گفت : به هم مى‏رسد ، گفت : چه مى‏كنى كه اين را از خود سلب مى‏كنى و اين خواهش را از خود سرد مى‏نمايى ؟ گفت : هرگاه مرا اين خواهش مى‏شود ، داخل اين غار مى‏شوم كه مى‏بينى و به آنچه در آنجاست نظر مى‏كنم ، اين ميل از من برطرف مى‏شود .

حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد ، ديد كه يك تختى در آنجا گذاشته است و در روى آن تخت ، كلّه آدمى و پاره‏اى استخوان‏هاى نرم شده گذاشته و در پهلوى او لوحى ديد از فولاد و در آنجا نقش است كه من فلان پادشاهم كه هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و چندين بواكر ازاله بكارت كردم و آخر عمر من اين است كه مى‏بينى كه خاك فراش من است و سنگ بالش من و كرمان و مارها همسايه منند ، پس هر كه زيارت من مى‏كند ، بايد فريفته دنيا نشود ، گول او نخورد ! ![356]

347 ـ دنيا و اهل آن رادشمن دار

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد :

شب معراج به من خطاب رسيد : اى احمد ! دنيا و اهل آن را دشمن‏دار و آخرت و اهل آن را عاشق باش ، پرسيدم اهل دنيا كيانند و اهل آخرت چه مردمى هستند ؟

خداوند خطاب فرمود :

اين است نشانه‏هاى اهل دنيا :

/ 380