483 ـ رسول خدا و تواضع - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



دستت را بشوى ، آن مرد سر به زير انداخت و عرضه داشت : يا على ! تو با اين عظمت و من با اين مسكنت ، چگونه دستم را بگيرم و تو آب بريزى ؟

حضرت فرمود : بنشين و دستت را بشوى كه خداوند ناظر اين معناست كه برادرى به خدمت برادرش برخاسته و به اين خاطر در بهشت ده برابر مزد برايش معين فرموده كه كارگران بهشت به خدمتش برخيزند .

سپس فرمود : تو را به عظمت حقى كه دارم قسم مى‏دهم به آن حقى كه مى‏شناسى و بزرگ مى‏دانى كه آن چنان دست بشوى كه انگار قنبر بر دستت آب مى‏ريزد ، بالاخره آن مرد با كمك حضرت مولا دست خود را شست ، سپس ابريق و طشت را به محمّد حنفيه داد و فرمود : اگر پسر به تنهايى مهمانم بود دستش را مى‏شستم اما خداوند دوست ندارد بين پسر و پدر فرقى نگذارم ، پدرت دست آن پدر را آب ريخت ، تو دست پسر را آب بريز .

امام عسكرى عليه‏السلام كه اين داستان را نقل مى‏كند مى‏فرمايد :

هر كسى در تواضع و فروتنى از على پيروى كند به حق كه شيعه واقعى است[495] .

483 ـ رسول خدا و تواضع

ملا فتح اللّه كاشانى در « تفسير منهج » در ذيل آيه شريفه :

وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ .

و يقيناً تو بر بلنداى سجاياى اخلاقى عظيمى قرار دارى .

نقل مى‏كند :

پيرزنى چادرنشين كه راهش به مدينه منوره دور بود علاقه عجيبى به اسلام و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داشت .

چند بار به فرزندانش گفته بود مرا به مدينه ببريد تا به شرف زيارت محبوب خدا ، رسول اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشرّف شوم ، ولى فرزندان او موفّق به اين سفر نشده بودند ، پيرزن در آتش فراق رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏سوخت و در اشتياق ديدار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر مى‏برد .

ديدار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را براى خود بهشت برين مى‏دانست و زيارت حضرتش را بهترين عبادت به حساب مى‏آورد .

دلش آرام نداشت ، قلبش مضطرب بود ، آتش عشقش هر لحظه زبانه بيشتر مى‏كشيد ، ولى راه بجايى نداشت .

فرزندانش هر روز به صحرا مى‏رفتند و او در تهيه وسايل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مى‏كوشيد و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پيدا كردن توفيق زيارت حبيب خدا مناجات مى‏كرد .

روزى براى آوردن آب همراه با يك مشك به سر چاهى كه در بيابان بود آمد ، از عنايت خدا ، رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با دو سه نفر از ياران و اصحاب از آن منطقه عبور مى‏كرد چون به سر چاه رسيد و پير زن را ديد كه بند مشك به دست دارد و براى آب كشيدن از چاه آماده مى‏شود ، به او فرمود : اين كار براى تو زحمت دارد ، مشك را به من بده تا از چاه به كمك تو آب بيرون بياورم ، پيرزن در پاسخ گفت : اگر اين زحمت را از دوش من بردارى برايت دعا مى‏كنم .

/ 380