هارون به او گفت : اين هزار دينار را صرف عيال و اولاد كن و با خيالى آسوده به عبادت پروردگار مشغول باش . فضيل گفت : من راه رستگارى به تو نماياندم ، تو اينها را به من مىدهى ؟!آنگاه خاموش شد و ديگر سخنى نگفت . از نزد او بيرون آمديم ، هارون به من گفت : از اين پس اگر تو كسى را به من مىنمايى ، مردى همانند اين باشد .حكايت كنند : زنى از زنان فضيل نزد وى رفت و گفت : مىبينى كه ما چه تنگدستيم ، اگر اين پول را مىگرفتى مىتوانستيم كار خود را سروسامان دهيم !فضيل در پاسخ گفت : من و شما همانند مردمى هستيم كه شترى داشتند و از كار او نان به دست مىآوردند ، هنگامى كه شتر پير شد او را كشتند و گوشتش را خوردند ، اى عيال !از گرسنگى بمير اما فضيل را نكش .همين كه اين خبر به هارون رسيد ، گفت : نزد او برويم شايد پولها را بپذيرد .فضل بن ربيع مىگويد : ما رفتيم ، همين كه فضيل ما را شناخت ، بيرون آمد و به روى خاك نشست .هارون نيز نزد او نشست و لب به سخن گشود ؛ اما وى پاسخ نمىداد ، ما در اين حالت بوديم كه كنيزكى زنگى بيرون آمد و فرياد زد : از ديشب شيخ را آزار مىدهيد ، برخيزيد و برويد ، ما برخاستيم و رفتيم[19] .
20 ـ چگونه بخوابم ؟
« ابوالمحاسن » درباره ترس فُضِيل ، از مقام خدا ، حكايتى از « بُشْر حافى » بدين مضمون نقل كرده است :من با فضيل در حج بوديم ، تا نيمه شب با هم مىنشستيم ، سپس او برخاست و تا بامداد به طواف مىپرداخت . گفتم : اى ابو على ! آيا قصد خوابيدن ندارى ؟گفت : واى بر تو آيا كسى كه ذكر آتش دوزخ را مىشنود ، روحش آرام است كه بخوابد ؟![20]
21 ـ آن كيست كه بر من مسلط شود ؟
تيمور گوركانى يكى از خواصّ خود را نزد « شيخ زين الدين تايبادى » فرستاد و استدعاى ملاقات كرد . شيخ پاسخ داد : مرا با امير كارى نيست ، تيمور به ناچار خود به زيارت شيخ رفت . در اين ملاقات شيخ زبان به نصيحت او گشود . تيمور گفت : اى شيخ !چرا پادشاه خود « مَلِك غياث الدين » را ارشاد نكردى ؟ شيخ گفت : او را نصيحت كردم نشنيد ، به ناچار خداى تعالى تو را بر وى گماشت و اگر تو نيز با بندگان خدا به عدل رفتار نكنى ديگرى بر تو مسلّط خواهد شد . تيمور پرسيد : آن كيست كه بر من مسلّط شود ، شيخ گفت : عزرائيل ؟![21]
22 ـ على را برايم توصيف كن
معاويه به ضرار گفت : على را برايم توصيف كن ، ضرار گفت : مرا از اين برنامه معاف بدار ، معاويه گفت : هيچ راهى جز توصيف على ندارى ، ضرار گفت : اكنون كه ناچارم مىگويم :به خدا قسم ، شناخت على از درك عقل و انديشه ما بسيار دور بود . بر همه چيز توان داشت ، گفتارش ميزان شناخت حق و باطل بود و جز به عدالت حكمى از حضرتش صادر نگشت .از سراسر وجود او دانش و علم مىريخت و تمامى نواحى هويّت و ماهيّتش گوياى حكمت بود .