20 ـ چگونه بخوابم ؟ - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



هارون به او گفت : اين هزار دينار را صرف عيال و اولاد كن و با خيالى آسوده به عبادت پروردگار مشغول باش . فضيل گفت : من راه رستگارى به تو نماياندم ، تو اين‏ها را به من مى‏دهى ؟!

آن‏گاه خاموش شد و ديگر سخنى نگفت . از نزد او بيرون آمديم ، هارون به من گفت : از اين پس اگر تو كسى را به من مى‏نمايى ، مردى همانند اين باشد .

حكايت كنند : زنى از زنان فضيل نزد وى رفت و گفت : مى‏بينى كه ما چه تنگدستيم ، اگر اين پول را مى‏گرفتى مى‏توانستيم كار خود را سروسامان دهيم !

فضيل در پاسخ گفت : من و شما همانند مردمى هستيم كه شترى داشتند و از كار او نان به دست مى‏آوردند ، هنگامى كه شتر پير شد او را كشتند و گوشتش را خوردند ، اى عيال !

از گرسنگى بمير اما فضيل را نكش .

همين كه اين خبر به هارون رسيد ، گفت : نزد او برويم شايد پول‏ها را بپذيرد .

فضل بن ربيع مى‏گويد : ما رفتيم ، همين كه فضيل ما را شناخت ، بيرون آمد و به روى خاك نشست .

هارون نيز نزد او نشست و لب به سخن گشود ؛ اما وى پاسخ نمى‏داد ، ما در اين حالت بوديم كه كنيزكى زنگى بيرون آمد و فرياد زد : از ديشب شيخ را آزار مى‏دهيد ، برخيزيد و برويد ، ما برخاستيم و رفتيم[19] .

20 ـ چگونه بخوابم ؟

« ابوالمحاسن » درباره ترس فُضِيل ، از مقام خدا ، حكايتى از « بُشْر حافى » بدين مضمون نقل كرده است :

من با فضيل در حج بوديم ، تا نيمه شب با هم مى‏نشستيم ، سپس او برخاست و تا بامداد به طواف مى‏پرداخت . گفتم : اى ابو على ! آيا قصد خوابيدن ندارى ؟

گفت : واى بر تو آيا كسى كه ذكر آتش دوزخ را مى‏شنود ، روحش آرام است كه بخوابد ؟![20]

21 ـ آن كيست كه بر من مسلط شود ؟

تيمور گوركانى يكى از خواصّ خود را نزد « شيخ زين الدين تايبادى » فرستاد و استدعاى ملاقات كرد . شيخ پاسخ داد : مرا با امير كارى نيست ، تيمور به ناچار خود به زيارت شيخ رفت . در اين ملاقات شيخ زبان به نصيحت او گشود . تيمور گفت : اى شيخ !

چرا پادشاه خود « مَلِك غياث الدين » را ارشاد نكردى ؟ شيخ گفت : او را نصيحت كردم نشنيد ، به ناچار خداى تعالى تو را بر وى گماشت و اگر تو نيز با بندگان خدا به عدل رفتار نكنى ديگرى بر تو مسلّط خواهد شد . تيمور پرسيد : آن كيست كه بر من مسلّط شود ، شيخ گفت : عزرائيل ؟![21]

22 ـ على را برايم توصيف كن

معاويه به ضرار گفت : على را برايم توصيف كن ، ضرار گفت : مرا از اين برنامه معاف بدار ، معاويه گفت : هيچ راهى جز توصيف على ندارى ، ضرار گفت : اكنون كه ناچارم مى‏گويم :

به خدا قسم ، شناخت على از درك عقل و انديشه ما بسيار دور بود . بر همه چيز توان داشت ، گفتارش ميزان شناخت حق و باطل بود و جز به عدالت حكمى از حضرتش صادر نگشت .

از سراسر وجود او دانش و علم مى‏ريخت و تمامى نواحى هويّت و ماهيّتش گوياى حكمت بود .

/ 380