354 ـ زود بركنارى رفت و بنشست - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



عباس صفوى از محمد باقر سؤال مى‏كند كه شب گذشته در برخورد با اين چهره زيبا چه كردى ؟ انگشتان سوخته را نشان مى‏دهد ، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم مى‏گيرد ، چون از سلامت فرزندش مطلع مى‏شود ، بسيار خوشحال مى‏شود ، به دختر پيشنهاد ازدواج با آن طلبه را مى‏دهد ، دختر از شدت پاكى آن جوانمرد بهت زده بود ، قبول مى‏كند ، بزرگان را مى‏خوانند و عقد دختر را براى طلبه فقير مازندرانى مى‏بندند و از آن به بعد است كه او مشهور به مير داماد مى‏شود و چيزى نمى‏گذرد كه اعلم علماى عصر گشته و شاگردانى بس بزرگ هم چون ملا صدراى شيرازى تربيت مى‏كند ![363]

354 ـ زود بركنارى رفت و بنشست

نقل كرده‏اند از ابوذر غفارى رحمه‏الله كه :

او وقتى شتر خود را آب مى‏داد بر كنار حوض ، كسى ديگر خواست كه شتر خود را آب دهد و صبر نكرد تا او فارغ شود و شتر خود را بر سر شتر او راند و حوض بشكست !

ابوذر رضى‏الله‏عنه از آن در خشم شد ، زود بركنارى رفت و بنشست و بعد از آن به پشت باز خفت تا از وى پرسيدند : چرا چنين كردى ؟ گفت : رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهما را چنين فرموده است كه چون شخص در خشم شود بايد كه بنشيند اگر خشم وى باز نشست والاّ بايد كه به پشت بازخسبد تا خشم وى بازنشيند[364] .

355 ـ بردبارى پسر ادهم

نقل كرده‏اند :

ابراهيم بن ادهم رحمه‏الله وقتى به راهى مى‏رفت ، سوارى پيش وى باز آمد و پرسيد از وى كه آبادانى كجاست ؟ ابراهيم اشارت كرد به گورستان و گفت : آبادانى آن است .

ترك پنداشت كه وى افسوس مى‏دارد ، در خشم شد و او را مى‏زد تا سر وى بشكست ، چون از وى درگذشت با وى گفتند كه اين كس كه تو او را بزدى خواجه ابراهيم بن ادهم بود ، ترك بيامد و عذر از وى مى‏خواست ، ابراهيم گفت : آن وقت كه تو مرا مى‏زدى ، من تو را از خداى عزوجل درخواستم تا تو را اهل بهشت گرداند .

گفت : از بهر چه چنين كردى با وجود چنين كارى كه من با تو كردم ؟ !

ابراهيم گفت : از بهر آن كه من دانستم كه بدين كه تو مرا مى‏زدى من ثواب يابم ، پس نخواستم كه نصيب من از تو خير باشد و نصيب تو از من شر ! ![365]

356 ـ اخلاق عجيب ابو عثمان حيرى

و از ابو عثمان حيرى ـ كه از جمله مشايخ خراسان بوده است ـ نقل كرده‏اند كه :

كسى خواست كه او را امتحان كند در خُلق ، پيش او آمد و گفت :من مى‏خواهم كه تو به خانه من آيى تا تو را ضيافت كنم ، ابو عثمان با وى برفت ، چون به در خانه وى رسيد گفت : اى استاد ! مرا چيزى در خانه نيست و من پشيمان شدم از اين كار ، ابو عثمان بازگشت چون به خانه خود رسيد ديگر بار آن مرد بيامد و گفت : اى استاد ! من بد كردم و پشيمان شدم از آن و عذر مى‏خواست و گفت : اين ساعت بيا تا به خانه ما رويم ، ديگر بار ابو عثمان بازگشت چون به در خانه رسيد آن شخص هم بر آن طريق پيش آمد كه اول و گفت : در خانه چيزى نيست و هم چنين مى‏كرد تا سه بار و بر وى هيچ تغيّرى نيافت ، بعد از آن به مدح او در آمد و خُلق او بستود ، ابو عثمان گفت : مرا مدح مكن به خُلقى كه در همه سگان يافت مى‏شود ؛ زيرا كه سگ را نيز چون بخوانند بيايد و چون برانند وزجر كنند بازگردد ! !

/ 380