طَيَّبْتَ إسْمَنا طَيَّبْناكَ وَبَجَّلْتَ إسْمَنا فَبَجَّلْناكَ وَطَهَّرْتَ إسْمَنا فَطَهَّرْناكَ فَبِعِزَّتى لَأُطَيِّبَنَّ إسْمَكَ فى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ .نامم را معطر كردى ، معطرت كرديم ، بزرگ دانستى ، بزرگت شمرديم ، پاكيزه كردى ، پاكيزهات كرديم ، به عزتم قسم نامت را در دنيا و آخرت پاكيزه گردانم .آن بزرگ پيش خود گفت : بشر ، مردى فاسق است مگر به غلط ديدهام ، وضو گرفت و نماز بگزارد و به خواب رفت ، باز همان خواب را ديد ، تا بار سوم كه مسئله را مطمئن شد ، صبح به در خانه بشر رفت و او را طلبيد . گفتند به مجلس لهو و لعب رفته ، به در آن مجلس رفت و بشر را خواست . گفتند : مشغول است گفت او را بگوييد پيغامى دارم . به بشر خبر دادند . گفت : بپرسيد از كه پيغام دارى ؟ جواب داد : از خداوند !بشر گريان شد گمان كرد پيام عذاب و عقاب است ؛ پس برخاست و روى به ياران كرد و با همه خداحافظى نمود و گفت : هرگز مرا در مجلس معصيت نخواهيد ديد ، پس به نزد آن شخص آمد و پيغام را شنيد و مستعد توبه و انابه گشت و به دست حضرت موسى بن جعفر عليهالسلامراه خدا يافت[242] .
233 ـ اسم اعظم و اسم اصغر
از سلطان العارفين پرسيدند كه اسم اعظم كدام است ؟ گفت : شما اصغر به من نماييد تا من اعظم به شما نمايم ، كدام نامست كه نه در عظمت تمام است ، چه قطره در نظر آيد كه نه از بحر محيط بزرگتر آيد[243] .234 ـ محو شدن كار خير از ديوان اعمال
در اخبار آمده كه روزى عيسى عليهالسلام با جمعى از حواريان به راهى مىگذشت ، ناگاه گناهكارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را بديد ، آتش حسرت در سينهاش افروخته گشت ، آب ندامت از ديدهاش روان شد ، از صفاى وقت عيسى عليهالسلامو مصاحبان او بر انديشيد ، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد ، آه جگرسوز از دل پر خون بركشيد و با زبان حال گفت :يا رب كه منم دست تهى چشم پر آب نامه سيه و عمر تبه ، كار خراب از روى كرم به فضل خويشم درياب جان خسته و دل سوخته و سينه كباب از روى كرم به فضل خويشم درياب از روى كرم به فضل خويشم درياب