289 ـ از يك خلال دندان ناراحتم - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



سه ماه بنا داشتم در نجف اشرف بمانم ، پولم تمام شده بود ، با خود وسايل پينه‏دوزى همراه داشتم ، به مغازه‏دارى در بازار نجف گفتم : اجازه بده در كنار جرز مغازه‏ات مدتى مشغول كسب باشم ، با خوشرويى پذيرفت .

چند روزى گذشت ، بين من و صاحب مغازه دوستى گرمى برقرار شد ، روزى از او پرسيدم : نكته مهمى كه در مدت عمرت بياد دارى برايم بگو ، گفت : دوستى داشتم كامل و جامع ، با يكديگر بنا گذاشتيم هر يك زودتر از دنيا رفت ، به خواب ديگرى بيايد و از اوضاع برزخ خبرى بدهد .

او زودتر از دنيا رفت . شبى او را به خواب ديدم ، در حالى كه از چهره او رنج و ناراحتى مى‏باريد ، سبب پرسيدم ، گفت : يك بار به قصابى محل رفتم و چند لاشه گوشت او را با دست ارزيابى كردم ، هيچ قسمتى را نپسنديدم ، بدون اين كه به صاحب مغازه بگويم از چربى گوشت مغازه‏ات به دستم رسيده از مغازه بيرون رفتم . اكنون در برزخ ناراحت آن مقدار چربى منتقل شده به دستم هستم ، از تو مى‏خواهم دوستى خود را با رضايت گرفتن از قصاب ، در حق من كامل كنى[298] .

289 ـ از يك خلال دندان ناراحتم

يكى از عباد شهر كربلا ، پس از انتقال به عالم برزخ ، به خواب دوستش آمد و به او گفت :

روزى از يك مهمانى برمى‏گشتم ، ذره‏اى از غذا در لابه لاى دندانم مرا رنج مى‏داد ، از حصير خرما فروشى كه روى سكوى درب صحن امام حسين عليه‏السلام جاى داشت به اندازه يك خلال برداشتم ، دندان خود را پاك كرده ، سپس خلال را به زمين انداختم ، صاحب حصير حاضر نبود كه از او حلاليت بطلبم ، از مسئله غافل ماندم تا از دنيا رفتم ، اكنون ناراحت آن خلال هستم ، از آن خرما فروش جهت من رضايت بگير تا با رضايت او از رنج و سوز رهايى يابم[299] .

290 ـ او لايق ديدار حجت خدا نيست

در كتاب « الواعظ » نوشته عالم بافضيلت حاج شيخ محمّد على ربانى اصفهانى كه در چند جلد تدوين شده و محصولى از آيات قرآن و روايات است ، خواندم :

دو نفر تصميم قطعى گرفتند خود را براى ديدن ولىّ زمان امام دوازدهم آماده كنند ، به تزكيه نفس مشغول شدند ، چون در خود لياقت زيارت آن جناب را يافتند به مكه شتافتند ، يكى از آنان به وقت طواف به محضر مقدس ولى امر رسيد ، عرضه داشت : اگر اجازه بفرماييد دوستم نيز خدمت شما برسد ، حضرت فرمود : او لايق ديدار من نيست ؛ زيرا در راه سفر به مكه به زمين گندم‏زارى رسيديد ، او يك دانه گندم از خوشه چيد براى اين كه ببيند گندم رسيده يا هنوز خام است ، پس از بررسى كردن ، آن يك دانه گندم را به همان زمين انداخت ، كسى كه بدون اذن صاحب مال به مال دست‏درازى كند لايق ديدار حجت خدا نيست ! ![300]

/ 380