بعضى از ياران ابوالدرداء به درب خانهاش آمدند و از همسر او پرسيدند كه او كجاست ؟ گفت : بيرون رفته است . گفتند : كى مىآيد ؟ گفت : چه سؤالى است ؟كسى كه روحش و جانش به دست ديگرى است ، كى بر مىگردد ؟ كسى كه مالك خود نسبت به نفع و ضررى نيست ؟ ![206]
197 ـ قطع طواف كرديد ؟ !
امام صادق عليهالسلام براى قضاى حاجت يك مؤمن ، به ابان بن تغلب دستور قطع طواف داد و فرمود : ثواب قضاى حاجت مؤمن از ثواب هفتاد طواف برتر است[207] .
198 ـ خبر دادن به ثواب بيشتر
راوى مىگويد : سالى براى حج آماده شدم ، خدمت حضرت صادق عليهالسلامرسيدم .فرمود : قصد كجا دارى ؟ گفتم : حج . فرمود : مىدانى براى حاجى چه اندازه از ثواب است ؟ عرضه داشتم : نمىدانم برايم بگو . فرمود : هرگاه عبد هفت مرتبه خانه را طواف كند و دو ركعت نماز به جاى آورد و صفا و مروه را سعى كند ، خداوند بزرگ شش هزار حسنه به او عنايت مىكند و شش هزار سيئه از او محو مىنمايد و شش هزار درجه به او مىافزايد و شش هزار حاجت از او روا مىكند ، آن هم حاجت دنيا و آخرت . عرض كردم :فدايت شوم ، خيلى ثواب است . فرمود : به ثواب بيشتر از اين تو را خبر دهم ؟عرض كردم : آرى . فرمود : قضاى حاجت انسان مؤمنى بالاتر از حج و حج و حج و خلاصه تا ده برابر حج است !![208]
199 ـ بركت يك گردنبند
گرسنگى بر دودمان پيغمبر اسلام حكومت مىكرد ، روزها مىگذشت و گرده نانى كه خود را به آن سير كنند ، يافت نمىشد.دير زمانى بود كه نان گندم از ميان ايشان سفر كرده بود ، اخيرا هم نان جو در پى برادر ارجمندش روان شده بود !! فشار گرسنگى روز به روز افزوده مىگشت و خاندان رسول خدا صلىاللهعليهوآله هم چنان استقامت مىورزيدند و خم به ابرو نمىآوردند . لبخند شيرين هم چنان بر لبهاى مقدس پيغمبر رحمت باقى بود ، چهره مبارك هنوز مىدرخشيد ، كسانى كه از نزديك با حضرتش سر و كار نداشتند گمان نمىكردند خود و خاندانش در جوع به سر مىبرند .نادانانى كه صورت ظاهر را ملاك تشخيص قرار مىدهند ، احتمال نمىدادند كه پيغمبر بزرگ چنين وضعيتى دارد .چيزى كه كار را بر حضرتش بسيار دشوار و سخت مىكرد ، اين بود كه دست هاى اميد نيازمندان به سويش دراز بود ، درماندگان اميدوار بودند كه حضرتش به آنها نظر مرحمتى كند . بيچارگان به كويش سفر مىكردند و از راه دور و نزديك به خدمتش مىرسيدند ، تا از خرمن احسانش خوشهاى برگيرند .گاه گرسنگى بر وجود مقدسش آن قدر فشار مىآورد كه شكمش به پشت مىچسبيد كه بر آن سنگ مىبست ، ولى ابدا به آن توجهى نداشت . چيزى كه روان نازنينش را مىآزرد، گرسنگى خاندان بود ، گرسنگى ياران بود و تقاضاى اميدواران .