پيغمبر صلىاللهعليهوآله فرمود : چرا در خانه پدر و مادرت ننشستى تا ببينى هديه برايت مىآورند يا نه ؟ !سپس به سخن برخاست و فرمود :چگونه است كه ما مردمانى را مأمور جمعآورى زكات مىسازيم پس مىگويند : اين قسمت مال شما و اين قسمت هديهاى است كه به ما اهدا شده ، چرا چنين مأمور در خانه پدر و مادرش نمىنشيند تا ببيند هديه برايش مىبرند يا نه .گاهى نفس انسانى در اثر جنبش و هيجان حرص و طمع دستخوش نوع خاصى از وسوسه مىشود كه تحت تأثير آن مىخواهد ميان گرفتن رشوه و رعايت جانب حق جمع كند ، در صورتى كه چنين امرى هيچگاه ميسّر نيست ؛ زيرا وقتى شخص پذيراى رشوه شد ديگر عقل او در اثر مداخله هواى نفس ، قدرت حكومت را از دست خواهد داد و قادر به تميز حق از باطل نخواهد بود ، چنان كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در مقام اشاره به همين حقيقت فرمود :اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْ لِفاجِرٍ عَلَيَّ يَداً وَلا مِنَّةً .بار خدايا ! براى فاجرى حقى و منتى بر ذمّه من احراز مكن[433] .
421 ـ پاكى عمل
عاقبة بن يزيد كه در عصر مهدى عبّاسى عهدهدار قضاى بغداد بود ، يك روز به هنگام ظهر نزد خليفه شد و تقاضا كرد كه ديگرى را به جاى او در منصب قضا بگمارد تا بىدرنگ صندوق اسناد و محفظه مدارك مربوطه به ارباب دعوى و دفاع را به او تسليم كند .مهدى چون سخن او بشنيد ، پنداشت كه يكى از رجال دولت با وى به معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگين ساخته .از اينرو علّت استعفايش را بخواست و گفت : اگر علّت آزردگيت اين است كه كسى با تو معارضه كرده بازگوى تا هم اكنون به تأديبش فرمان دهم ، قاضى گفت : چنين اتفاقى نيفتاده است .مهدى گفت : در اين صورت علت استعفا چيست ؟قاضى گفت : يك ماه پيش از اين ، دو تن از مراجعان در خصوص قضيّهاى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر يك ادّله و شهودى بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه كرد و حجّتها آورد كه جاى تأمّل و درخور مطالعه و تحقيق بود .من در برابر اين قضيه دشوار فرو ماندم و چندين بار تجديد جلسه كردم و اميد داشتم كه آن قضيه را به اصلاح ميان طرفين پايان بخشم ، يا به وسيله تحقيق بيشترى حقيقت امر را دريابم .قضا را در اين ميان يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم ، از اينرو براى جلب عواطف من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است ، مقدارى از بهترين قسم آن را كه من هرگز نظيرش را نديده بودم و حتّى براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور نيست فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه ، دربان سراى را بر آن داشت كه طبق رطب را نزد من آورد ، در اين هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمين نهاد و گفت : اين هديه فلان است ، من از مشاهده آن وضع سخت آزردهخاطر و خشمگين شدم ، چندان كه دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورنده آن بازگرداندم ولى روز ديگر چون متداعيان محضر قضا در آمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم ؛ زيرا طبق رطب ، هر چند كه من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود .