برادر مؤمنى داشتم كه از هر جهت مورد اطمينان بود ، بيست و پنج سال خدمتگزارى زائران خانه حق را به عهده داشت ، نيكان و پاكان سعى داشتند در اين سفر ملكوتى در معيت او باشند .روزى در محضر او از اين مقوله سخن بود ، داستان اعجابانگيزى در يكى از سفرهايش برايم تعريف كرد .گفت : تعدادى زائر در يكى از سالها براى رفتن به حج از طريق عراق همراه من شدند ، همه در اتوبوس مستقر گشته ، تا طى راه نمايند ، در اين ميان يك زن و شوهر كه از چهره آنان آثار عظمت و ادب و عبوديت مىدرخشيد براى سوار شدن به اتوبوس نزديك شدند و اين دو نفر آخرين مسافران من بودند و هر دو از اصفهان در كاروان من نامنويسى داشتند .با احترام هر دو را سر جاى مخصوص به خودشان نشاندم ، يكى از بدرقهكنندگان سفارش هر دو را با حالتى خاص به من داشت .زيارت عالى عتبات را در عراق طى كرديم ، پس از آن عازم حج شديم ، به مدينه رسيده مدتى در آنجا اقامت كرديم ، سپس آماده رفتن به ميقات شديم ، در بين مسافران آن سال من ، آن مرد و زن حال ديگرى داشتند ، انقلاب حال به آنان مهلت نمىداد ، تا به مسجد شجره رسيديم ، جمعيت در آن ناحيه موج مىزد ، هر كس با سرعت هرچه تمامتر به فكر محرم شدن بود ، پيرمرد از من مهلت خواست تا غسل كند ، وسائل غسلش را فراهم كردم ، غسل كرد و دو پارچه احرام را بر خود بست ، گريه به او مهلت نمىداد ، او را براى گفتن تلبيه حاضر كردم ، سؤال كرد : معناى تلبيه چيست ؟ عرضه داشتم :يعنى : اى خداى مهربان ! مرا دعوت كردى به حريم قرب تو درآيم ، آمدم ؛ گفت : آه معناى تلبيه اين است ؟ ! يكى دو بار در شدت انقلاب حال گفت : خدايا آمدم ، آمدم و ناگهان نقش زمين شد ؛ با كمال حيرت بالاى سرش قرار گرفتم ، ديدم از دنيا رفته است[317] .
308 ـ مرض غفلت
مردى به موسى گفت : تو مىگويى در اثر گناه قلب آدمى سياه مىشود ، پس چرا من هر اندازه گناه مىكنم قلبم سياه نمىشود ؟موسى گفت : سياهى و تيرهگى دل از اين بالاتر چيست كه سياهى و تيرگى قلب خود را درك نمىكنى ![318]
309 ـ بالاترين انتخاب
ابوالمؤيد موفق بن احمد اخطب الخطباى خوارزمى در كتاب «المناقب» به سند خود از ابو سليمان راعى نقل مىكند كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مىفرمود:در شب معراج خداى متعال به من وحى فرمود كه : يا محمد ! نظر كردم به سوى اهل زمين و ترا از ميان ايشان برگزيدم و نامى از نامهاى خود براى تو جدا كردم .