در اين زمينه حكايات بىشمارى از انبيا و اوليا نقل شده است كه آيات قرآن مجيد هم آن حكايات را تصديق مىكند . از جمله يكى از بزرگان گويد :وقتى در باديه مىرفتم از كاروان بازماندم و راه گم كردم ، در باديه مىگشتم چند روز برآمد ، اميد از خود برداشتم ، ناگاه يكى پى ديدم كه در آن وقت در روم بود از پى مىرفتم تا رسيدم به پشتهاى از ريگ . بر آن پشته رفتم محرابى ديدم در او آدمى ديدم نشسته ، شادمانه شدم كه آدمى ديدم ، آنجا نشستم و زمانى ببودم آفتاب فرو شد .وقت نماز شام درآمد ، جوانى ديدم مىآمد نيكو روى جامههاى نيكو پوشيده و بر اين بالا برآمد و پاى بر زمين زد ، چشمه آب روان گشت از آن ريگ ، اين جوان مرد بدان آب طهارت كرد و پارهاى آب بخورد ، بدان محراب باز رفت من نيز برخاستم فراز شدم از آن آب بخوردم ، همه تشنگى از من بشد و هم گرسنگى و هم ماندگى از من زايل شد ، پس آب دست بكردم و بايستادم و نماز كردن گرفتم چون جوان ، از نماز فارغ شدم قصد رفتن كرد ، من دست بر وى زدم ، گفتم : از بهر خداى تعالى مرا راه بنماى كه من راه گم كردهام ، گفت :بيا از پس بر اثر وى برفتم هنوز گامى چند نرفته بودم كه بانگ اشتر شنيدم و روشنايى مشعلهاى ديدم ، روى از پس كرد و مرا گفت : كاروان اينك ! گفتم : به خداى كه بر نگويى كه تو كيستى ؟ گفت : من زين العابدينام ...[70] .
65 ـ چگونه صبح كردى ؟
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد :رسول خدا صلىاللهعليهوآله نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مىزد و سر به زير داشت ، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديدههايش به گودى نشسته بود . به او فرمود : چگونه صبح كردى ؟ گفت : يا رسول اللّه در حال يقين .رسول خدا صلىاللهعليهوآله از گفته او در شگفت شد و فرمود : براى هر يقينى حقيقت و علامتى است ، حقيقت يقين تو چيست ؟ جواب داد : يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بىخوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته ، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روىگردان شده تا جايى كه مىبينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم ، گويا مىنگرم به اهل بهشت كه در نعمتاند و با يكديگر در تعارف و به پشتىها تكيه زدهاند و گويا مىنگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مىكنند ! خيال مىكنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مىشنوم كه در گوشم مىگردد و مىچرخد .رسول خدا صلىاللهعليهوآله به اصحابش فرمود : اين بندهاى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده . سپس فرمود : اى جوان ! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن .سپس جوان گفت : يا رسول اللّه ! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهبرايش دعا كرد ، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود[71] .