65 ـ چگونه صبح كردى ؟ - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



در اين زمينه حكايات بى‏شمارى از انبيا و اوليا نقل شده است كه آيات قرآن مجيد هم آن حكايات را تصديق مى‏كند . از جمله يكى از بزرگان گويد :

وقتى در باديه مى‏رفتم از كاروان بازماندم و راه گم كردم ، در باديه مى‏گشتم چند روز برآمد ، اميد از خود برداشتم ، ناگاه يكى پى ديدم كه در آن وقت در روم بود از پى مى‏رفتم تا رسيدم به پشته‏اى از ريگ . بر آن پشته رفتم محرابى ديدم در او آدمى ديدم نشسته ، شادمانه شدم كه آدمى ديدم ، آنجا نشستم و زمانى ببودم آفتاب فرو شد .

وقت نماز شام درآمد ، جوانى ديدم مى‏آمد نيكو روى جامه‏هاى نيكو پوشيده و بر اين بالا برآمد و پاى بر زمين زد ، چشمه آب روان گشت از آن ريگ ، اين جوان مرد بدان آب طهارت كرد و پاره‏اى آب بخورد ، بدان محراب باز رفت من نيز برخاستم فراز شدم از آن آب بخوردم ، همه تشنگى از من بشد و هم گرسنگى و هم ماندگى از من زايل شد ، پس آب دست بكردم و بايستادم و نماز كردن گرفتم چون جوان ، از نماز فارغ شدم قصد رفتن كرد ، من دست بر وى زدم ، گفتم : از بهر خداى تعالى مرا راه بنماى كه من راه گم كرده‏ام ، گفت :

بيا از پس بر اثر وى برفتم هنوز گامى چند نرفته بودم كه بانگ اشتر شنيدم و روشنايى مشعله‏اى ديدم ، روى از پس كرد و مرا گفت : كاروان اينك ! گفتم : به خداى كه بر نگويى كه تو كيستى ؟ گفت : من زين العابدين‏ام ...[70] .

65 ـ چگونه صبح كردى ؟

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد :

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى‏زد و سر به زير داشت ، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده‏هايش به گودى نشسته بود .

به او فرمود : چگونه صبح كردى ؟ گفت : يا رسول اللّه در حال يقين .

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از گفته او در شگفت شد و فرمود : براى هر يقينى حقيقت و علامتى است ، حقيقت يقين تو چيست ؟ جواب داد : يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى‏خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته ، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى‏گردان شده تا جايى كه مى‏بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم ، گويا مى‏نگرم به اهل بهشت كه در نعمت‏اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى‏ها تكيه زده‏اند و گويا مى‏نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى‏كنند ! خيال مى‏كنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى‏شنوم كه در گوشم مى‏گردد و مى‏چرخد .

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اصحابش فرمود : اين بنده‏اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده . سپس فرمود : اى جوان ! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن .

سپس جوان گفت : يا رسول اللّه ! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبرايش دعا كرد ، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ‏ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود[71] .

/ 380