امام صادق عليهالسلام مىفرمايد : هيچ وقت دو فرد مسلمان از هم قهر و دورى نمىكنند مگر آن كه يكى از آنها مستوجب برائت و بيزارى از خداوند و مستحق لعنت اوست و گاهى هر دو مستحق چنين كيفرى هستند .راوى عرض كرد : اين يكى كه قهر كرد و در قطع رابطه پيش قدم شد ظالم و متجاوز است ، پس بنابراين به چه دليل آن ديگرى كه مظلوم است بايد كيفر ببيند ؟ !فرمود :چون او برادرش را به ارتباط و آشتى دعوت نكرد و از سخنش چشم پوشى ننمود ، از پدرم شنيدم كه مىفرمود : اگر دو فرد با هم درگير شوند و با هم به نزاع برخيزند و يكى از آنها به ديگرى چشم زخمى وارد سازد بايد مظلوم به رفيق خود بازگردد و به او بگويد :برادر من به تو ستم كردم و مرا عفو كن ، تا بدين وسيله خلأ قهر و قطع رابطه ميان او و رفيقش جبران گردد ؛ زيرا خداوند متعال داور عادل و دادگسترى است كه حق مظلوم را از ظالم مىستاند[449] .
437 ـ واى بر من كه نابود شدم
ابو بصير از امام صادق عليهالسلام روايت كرده :تا آن وقتى كه دو فرد مسلمان از هم دورى مىجويند شيطان همواره خرسند و شادمان است و وقتى به هم مىرسند و دوستى خود را تجديد مىكنند زانوهاى شيطان سست مىگردد به گونهاى كه نمىتواند در جايى قرار بگيرد و رگ و پيوندش از هم گسيخته مىشود و فرياد مىزند : واى بر من كه نابود شدم[450] .
438 ـ شيطان هم از او استقبال نمىكند
مفضل بن عمر از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه فرمود : اگر كسى راجع به مؤمن مطالبى را بازگو كند كه بدان وسيله آبروى او را از ميان ببرد و حيثيت او را لكه دار سازد تا آن كه از ديدگاه مردم سقوط كند ، خداوند متعال وى را از حدود مرزهاى ولايت و دوستى خود بيرون مىراند و در حوزه ولايت و دوستى شيطان وارد مىسازد و شيطان هم از او استقبال نمىكند[451] .
439 ـ مقامى از مقامات اوليا
مولا محمد تقى بن مقصود على مجلسى از اعاظم علما و داراى كرامات و خوارق عادات بوده است و استجابت دعايش درباره فرزندش ملا محمد باقر مجلسى كه در تاريخ بشر موجودى كمنظير بوده مشهور آفاق است .مرحوم ميرزا محمد تنكابنى مىنويسد :شيخ اسداللّه كاظمينى در مقدمه « مقابيس » نوشته است :آن بزرگوار را كرامات باهره است ، آن گاه شرح حالى از خود ايشان حكايت مىكند كه در شرح فقيه فرموده است و حاصلش اين كه :چون خداوند مهربان توفيق زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را به من عنايت فرمود ، از بركات آن حضرت مكاشفات بسيارى مرا روى داد كه عقول ضعيفه را تحمّل آن نيست و اگر بخواهم توضيح دهم بايد بگويم : بين خواب و بيدارى بود ، ناگاه ديدم كه در سامرّا هستم و بارگاه عسگريين در نهايت عظمت و زينت است و بر روى قبر عسگريين عليهماالسلام پارچه سبزى از پارچههاى بهشتى انداخته شده بود كه در دنيا مثل آن را نديده بودم ، در آن حال مولايم حضرت صاحبالامر را ديدم كه روى بر جانب در نشسته و بر قبر تكيه زده است ، پس چون چشمم بر آن حضرت افتاد با صداى بلند ، مانند مدّاحان به خواندن زيارت جامعه شروع كردم ، چون تمام كردم آن حضرت فرمود : خوب زيارتى است ، عرض كردم مولاى من ! جانم به فدايت ، زيارت جدّ شماست و اشاره به سوى قبر كردم ، آن حضرت فرمود : بلى داخل شو ، چون داخل شدم نزديك در ايستادم ، حضرت فرمود :