سر برآورد آنگهى با چشم تر گفت با موسى كه جانم سوختى من چه گفتم اى كه روى من سياه موسيا ايمان بر من عرضه كن موسيا ايمان مرا برياد ده موسى او را يك سخن تعليم كرد اى صفايى هان و هان تا چند صبر گرچه گفتار تو ايمان پرور است ريزد از نطقت مسلمانى همه ليك زاعمال تو دارد عار وننگ كافر بتخانه ترساى فرنگ[32] با لب خشك و درون پر شرر آتش اندر جان من افروختى وا حيا آه اى خدا واخجلتاه كودكم من بر دهانم نه سخن اى خدا پس جان من بر باد ده آن بگفت و جان به حق تسليم كرد ياد گير ايمان خود زان پير گبر هم سخنهايت همه نغزتر است هست گفتار تو سلمانى همه كافر بتخانه ترساى فرنگ[32] كافر بتخانه ترساى فرنگ[32]
29 ـ اثر شوم خودپسندى
مردى در بنىاسرائيل چهل سال كارش دزدى بود . روزى عيسى با عابدى از عبّاد بنىاسرائيل كه از ياران و ملازمان بود بر او گذشت در حالى كه عابد پشتسر عيسى در حركت بود ، دزد پيش خود گفت : اين پيامبر خداست و در كنار او يكى از حواريين است ، اگر من هم با آنان حركت كنم نفر سوم آنها خواهم شد ، پس به دنبال آنان به راه افتاد ، مىخواست به دوست عيسى نزديك شود ؛ امّا سخت خودش را خوار شمرد و گفت : من كجا و او كجا . آن حوارى با مشاهده آن مرد با خود گفت : شخصيّتى مثل من نبايد با او در حركت باشد پس او را عقب انداخت و خود در كنار عيسى قرار گرفت . مرد دزد در حركتش تنها شد ، خداوند به عيسى وحى كرد : به هر دو نفر اينان بگو اعمال خود را از سر بگيرند ، امّا حوارى به خاطر عجبى كه كرد ، اعمالش حبط شد و اما ديگرى را به خاطر خوار شمردن نفسش بخشيدم . عيسى اين واقعه را به هر دو گفت و دزد را با خود همراه كرد . او نيز با جبران گذشته خود ، از اصحاب و ياران عيسى شد[33] .30 ـ توبه مرد شرابخوار
مردى كه در شرابخوارى افراط داشت ، روزى دوستان شرابخوار را دعوت كرد و براى عيش و نوش بيشتر ، چهار درهم به غلام خود داد و گفت : با اين مبلغ مقدارى ميوه بخر . غلام در حال عبور به درب خانه « منصور بن عمار » رسيد . منصور براى نيازمندى مستحق ، پول طلب مىكرد و مىگفت : هركس به اين فقير چهار درهم بدهد ، برايش چهار برنامه از خدا مىطلبم ، غلام هر چهار درهم را به آن مستحق داد . منصور به غلام گفت :چه مىخواهى ؟