صبر كردم در حالى كه عاقبت صبر را مىدانم عالى است ، آيا بىتابى بر من سزاوار است كه من بىتابى كنم ؟صبر كردم بر امرى كه اگر قسمتى از آن به كوههاى شرورى وارد مىشد متزلزل مىگرديد . اشك به چشمانم وارد شد ، سپس آن اشكها را به ديدگان خود بر گرداندم و اكنون در قلب گريانم . آن مرد دين مىگويد : از آن زن پرسيدم بر تو چه شده و چه مصيبتى وارد گرديده كه مىگويى صبرى كه كردم در عهده همه كس نيست .در جواب گفت : روزى شوهرم گوسپندى را براى كودكانم ذبح نمود و پس از آن كارد را به گوشهاى پرتاب كرد و از منزل خارج شد ، يكى از دو فرزندم كه بزرگتر بود به تقليد شوهرم دست و پاى برادر كوچك خود را بسته و خوابانيد و به او گفت : مىخواهم به تو نشان دهم كه پدرم اين طور گوسپند ذبح كرد ، در نتيجه برادر بزرگتر سر برادر كوچكتر را بريد و من پس از اين كه كار از كار گذشته بود فهميدم ، از دست پسرم سخت خشمگين شدم به او حمله بردم كه وى را بزنم به بيابان فرار كرد ، چون شوهرم به خانه برگشت و از جريان آگاه شد به دنبال پسر رفت و او را در بيابان دچار حمله حيوانات ديد كه مرده است ، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدّت عطش و رنج جان سپرد ، من خود را سراسيمه به جنازه شوهر و پسرم رساندم ، در اين اثنا كودك خردسالم خود را به ديگ غذا كه در حال جوش بود مىرساند و ديگ به روى او واژگون شده او را مىكشد .خلاصه من در ظرف يك روز تمام اعضاى خانوادهام را از دست دادم ، در اين حال فكر كردم كه اگر براى خدا در اين حوادث عظيم صبر كنم مأجور خواهم بود . آن گاه دنباله اشعار شعرى را به مضمون زير خواند :تمام امور از جانب خداست و واگذار به اوست و هيچ امرى واگذار به عبد نيست[609] .