195 ـ دنيايى كه به آب و بولى از دست مى‏رود - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



سالها گذشت ، براى آن مرد باكرامت سفرى به سوى رشت و بندر انزلى اتفاق افتاد ، هنگام غروب به شهر منجيل رسيد ، جمعيت كثيرى را كنار نانوايى ديد كه همه جهت نان گرفتن گرد آمده ولى نان كم و مقدارى گران بود .

سؤال كرد : چه خبر است ؟ گفتند : ايام جنگ جهانى اوّل است ، آذوقه خيلى كم شده ، به علاوه مهاجرين زيادى در مساجد و حسينيه‏هاى شهر مقيم شده و از كمبود نان رنج مى‏برند !!

پرسيد : گندم و آرد اين ناحيه در اختيار كيست ؟ گفتند : فلان شخص ، به محض شنيدن نامش معلوم شد ، همان جوانى است كه سال ها پيش آن خدمت بزرگ را در حق او كرده ، نشانه خانه او را پرسيد ، به خانه او رفت ، در زد ، خدمتكار گفت : كيست ؟

گفت : صاحب خانه را مى‏خواهم . صاحب خانه در را باز كرد ، تا چشمش به آن مرد باكرامت افتاد از شوق فريادى كشيد و او را در آغوش گرفت و زن و فرزندش را به ديدار او دعوت كرد .

به آن مرد خوش‏آمد گفت و از او دعوت كرد به درون خانه بيايد ، ولى او گفت : من قدم به اين خانه نمى‏گذارم مگر اين‏كه مشكل نان در اين منطقه حل شود !!

آن پسر به انباردار خبر داد در انبارها را باز كن و نثار قدم اين عزيز ، گندم و آرد را به نازل‏ترين قيمت ممكن همين امشب در اختيار نانوايان شهر قرار بده و به نانوايان از قول من بگو امشب تا نيمه شب يا سحر پخت كنند ، اگر مخارج اضافى در برداشت به عهده من ، شب به نيمه نرسيده بود كه بر تخت نانوايان منجيل نان فراوانى قرار داده شد ، ولى مشترى براى بردن نداشت[204] .

195 ـ دنيايى كه به آب و بولى از دست مى‏رود

سلمة الاحمر مى‏گويد : بر هارون الرشيد وارد شدم ، او را در كنار كاخ ها و قصرها ديدم ، اين شعر را خواندم :

  • اما بيوتك فى الدنيا فواسعة فليت قبرك بعد الموت يتسع

  • فليت قبرك بعد الموت يتسع فليت قبرك بعد الموت يتسع

خانه هايت در دنيا وسيع است ، اى كاش بعد از مرگت نيز خانه قبرت وسيع باشد .

هارون گريه كرد و گفت : اى سلمه ! به نحو مختصر مرا موعظه كن . گفتم : اى هارون !

اگر در بيابانى خشك و بى آب و علف قرار بگيرى و تشنگى تو را تا سرحد مرگ ببرد ، با چه قيمتى حاضرى آب بخرى آن هم به اندازه يك شربت ؟ گفت : با نصف آنچه در اختيار دارم !

گفتم : اگر آب را به اين قيمت خريدى و خوردى ، ولى از تو دفع نشد و دچار مرض حبس البول شدى ، چه قيمت حاضرى بپردازى كه از اين رنج راحت شوى ؟ گفت : نصف ديگر ثروتم را ، گفتم : خدا لعنت كند دنيايى را كه به شربت آب و بولى از دست مى‏رود !![205]

/ 380