ابن سيرين مردى بزّاز بود ، مىگويد :در بازار شام در مغازه خود براى فروش پارچه نشسته بودم ، زنى جوان وارد مغازه شد در حالى كه حجاب كامل اسلامى را رعايت كرده بود !از من درخواست چند نوع پارچه كرد ، آنچه مىخواست به او عرضه كردم ، گفت :پسر سيرين ! اينبار پارچه سنگين است و مرا طاقت حمل آن به منزل نيست ، شما اينبار را به خانه من بياور و در آنجا قيمتش را از من بستان .من بىخبر از نقشه شومى كه او براى من كشيده ، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم ، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روى و موى برداشت و در برابر من كمال طنازى و عشوهگرى آغاز نمود ، تازه بيدار شدم كه به دام خطرناكى گرفتار آمدهام ، بدون اين كه خود را ببازم ، همراهش به اطاق رفتم ، او را خام كردم ، سپس محل قضاى حاجت را از او پرسيدم ، گفت : گوشه حيات است ، به محل قضاى حاجت رفتم ، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست ناليدم ، آن گاه تمام هيكل و لباسم را به نجاست آلوده كردم و با همان منظره نفرتآور بيرون آمدم .چون زن جوان مرا به اين حال ديد سخت عصبانى شد و انواع ناسزاها را نثار من كرد .سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بيرون كرد ، به منزل خود رفتم ، لباسهايم را عوض كردم و بدن را از آلودگى شستم ، عنايت خدا به خاطر ورعى كه به خرج دادم هم چنان كه به خاطر ورع يوسف ، شامل حال يوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غيب به روى دلم باز شد و علم تعبير خواب به من مرحمت شده و بخشيده شد[359] .
350 ـ پاكى و آبرو
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد :در زمانهاى گذشته جوانى بود وارسته ، از گناه پيراسته ، به حسنات الهى آراسته .اهل محل به خصوص جوانان معصيت كار را به طور دائم امر به معروف و نهى از منكر مىكرد ، بىادبان و دريدگان تحمّل امر به معروف وى را نداشتند ، نقشهاى خائنانه براى ضربه زدن به شخصيّت او طرح كردند و آن اين بود كه زن بدكاره جوانى را ديدند ، پولى در اختيارش گذاشتند و به او گفتند : به وقت تاريكى شب با اضطراب و ناراحتى در اين خانه را بزن ، چون در باز شد بدون معطلى به درون خانه برو و بگو زنى شوهردارم ، عدهاى از جوانان مرا دنبال كردهاند ، به من پناه بده ، چون به اطاق رفتى خود را به او عرضه كن تا ما اهل محل را خبر كنيم به خانه او بيايند و ببينند كه اين عابد مقدس چون به خلوت مىرود آن كار ديگر مىكند ! !نقشه عملى شد ، جوان عابد كه در خلوت آن خانه ، شبها را به عبادت قيام داشت ، زن را پذيرفت ، هوا سرد بود ، جوان منقل آتش آورد ، زن بىحيا از حجاب خارج شد ، چشم جوان به جمالى به مثال حور افتاد ، آتش شهوت شعله كشيد ، ولى او براى خدا و فرو نشاندن شعله خطرناك آتش غريزه دو دست خود را روى آتش منقل گرفت بوى سوزش و سوختن و كباب شدن بلند شد .