23 ـ گفتگوى حضرت سجّاد عليه‏السلام با جابر در مسئله عبادت - عرفان اسلامی جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عرفان اسلامی - جلد 13

حسین انصاریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



از دنيا و شكوهش وحشت داشت و با تاريكى شب انسى عجيب برقرار مى‏كرد اشكش به خاطر ترس از عظمت حق ، فراوان بود .

هميشه در انديشه و تفكّر به سر مى‏برد و لباس زبر و خشن را دوست داشت و غذايش را جز نان جوين و مواد بسيار عادى كه لذّتى در آن نبود چيزى تشكيل نمى‏داد .

به هنگامى كه بين ما بود با ما فرقى نمى‏كرد . از جواب هر خواسته مشروعى كه داشتيم امتناع نداشت ، وقتى از او دعوت مى‏كرديم اجابت مى‏فرمود .

به خدا قسم با اين كه به او نزديك بوديم و او هم با ما نزديك بود ، ولى انگار از عظمت و بزرگى‏اش ياراى سخن گفتن با او را نداشتيم .

اهل دين را فوق العاده گرامى مى‏داشت و با افتادگان نشست و برخاست مى‏نمود .

در زمان حكومتش هيچ قدرتمندى از ترس عدالتش جرأت اعمال زور و سلطه‏اش را نداشت و هيچ ضعيفى از رسيدن به عدل على مأيوس نبود .

خدا را به شهادت مى‏طلبم كه شاهد شب‏هاى على بودم ، زمانى كه پرده تاريك شب به رخسار جهان در مى‏افتاد و ستارگان در آسمان دنيا به جلوه‏گرى مى‏نشستند ، او محاسن خود را به دست مى‏گرفت و چون آدم مار گزيده به خود مى‏پيچيد و چون انسان غصه‏دار اشك مى‏ريخت و مى‏گفت : دنيا برو غير مرا گول بزن . خود را به من عرضه مكن و براى جلب من ، متوسّل به هفت قلم آرايش مشو . چه دور است ، چه دور است كه بتوانى مرا فريب دهى ، من تو را سه طلاقه كرده‏ام و جاى هيچ‏گونه رجوعى براى تو باقى نگذاشته‏ام مدّت تو بسيار كوتاه و خطرت براى فرزند آدم بزرگ است و عيش و خوشيت اندك .

آه كه توشه‏ام براى سفر آخرت كم است واى كه عبادتم براى دفع وحشت از راهى كه در پيش دارم اندك است .

ناگهان معاويه گريست و گفت : خدا رحمت كند ابوالحسن را ؛ كه به خدا قسم اين چنين بود . سپس گفت : اى ضرار ! حزن و اندوهت نسبت به او چگونه است ؟ گفت : مانند كسى كه فرزندش را در لانه‏اش سر بريده و گريه گلوگير او شده و از غصه آرام نمى‏گيرد و اندوهش به پايان نمى‏رسد !![22]

23 ـ گفتگوى حضرت سجّاد عليه‏السلام با جابر در مسئله عبادت

نوشته‏اند :

حضرت سكينه جابر بن عبداللّه انصارى را طلبيد و به او فرمود : شما مورد محبّت و احترام خانواده ما هستى ، از شما مى‏خواهم با برادرم حضرت سجّاد عليه‏السلامملاقات كرده و از خودت از او بخواهى در گريه و عبادتش تخفيف دهد ؛ زيرا همه ما بر جان او ترسناكيم !!

جابر مى‏گويد : به محضر حضرت زين العابدين عليه‏السلام مشرف شدم و خواسته خود را با آن بزرگوار در ميان گذاشتم . امام به خدمتكار خانه فرمود ، آن كتاب را بياور خدمتكار كتاب را به امام داد و حضرت سجاد عليه‏السلام هم كتاب را در برابر من گذاشت و فرمود : در اين كتاب از عبادات پدرم على ياد شده است ، آن را بخوان تا از من تقاضاى كم كردن عبادت نكنى ، اى جابر ! عبادت من كجا و عبادت پدرم على كجا[23] .

/ 380